رابطه ایران و آمریکا – بخش اول
- Radio51_Admin
- اپیزودها
- فروردین 23, 1403
رادیو پنجاه و یک شماره سیزده رابطهی ایران و آمریکا.رادیو پنجاه و یک جاییه که نظریهی ژئوپلیتیکی معرفی و کاربرد عملی شون توسط قدرتها تعریف میشه.همونطور که دوستان مستحضرید در دوازده پادکست گذشته پرداختیم به یه سری نظریههای مهم ژئوپلیتیکی که در حقیقت راهگشای بسیاری از برنامههای سیاستهای خارجی بازیگران قدرتمند در عرصهی سیاست بینالمللی بود و در خیلی از این نظریهها جغرافیای ایران یکی از عناصر مهم شکلدهندهی این نظریه ها,تئوری های مهم دیگری هم هستن که در صورت علاقهی شما وقت ما با اون خواهیم پرداخت.اما از اینجا اجازه بدید وارد بشیم به جغرافیای سیاسی ایران.به باور من برای درک بهتر این جغرافیا نیاز هست که پرسهای هر چند کوتاه در درازنای تاریخ این مهمترین کشور غرب آسیا بزنیم و برای ورود به این تاریخ به دلیل کوتاهی وقت متاسفانه مجبور به گزینش برشهای تاریخی خاص است و پرشهای زیاد از اون برشهای تاریخی.اما ابتدا و قبل از هر چیز اجازه بدید سعی کنیم در میان انبوه تعاریف و برداشتی که نسبت به تاریخ هست به برداشتی که این پادکست به او نزدیک تره بپردازیم.اگه بخوام خیلی ساده بگم اینه که هر چیزی که در گذشته اتفاق افتاده باشه تاریخ نیست مثال خیلی سادش اینه مثلا پدر بنده در سومین شنبه بگیم ماه فروردین هزار و سیصد و پنجاه ناهار خورده بود,از کجا میدونم.برای اینکه ایشون تا اواخر دههی شصت در قید حیات بود ولی من نمیتونم بدونم چه چیزی برای نهار خورده بود.این قابل اثبات نیست برعکسش این مثاله,همهی ما میدونیم کوروش کبیر بنیانگذار سلسله هخامنشی حدود سالهای ششصد تا پانصد و سی قبل از میلاد زیست میکرده.کتب گوناگون مذهبی و تاریخی باستان شناسی دیرین شناسی اونچه که موسوم به استوانه کوروش است کتاب تورات آیهی چهل و پنج نوشتههای پلوتارک,هرودوت,گزنفون و تاریخنگاران کشورهای مختلف در همهی ادوار اسنادی هستند بر ادعای ما،پس این تاریخ و این و هم بگم که تاریخ نگار در این یا اون حادثه یا شخصیت تاریخی هم نقش داره و این با نگاه جانبدارانه تفاوت داره،یعنی دیدگاه خودش و داره ولی جانب دار نیست.از این خلاصه تعریف تاریخ که بگذریم به این میرسیم که شاید،شاید یکی از حقایق طبیعت انسان زیست درگذشته است،همهی ما در مکانهای خاصی به دنیا اومدیم که پیش از ما کسانی بر خاک اون گام برداشتن.ما به این مکان میگیم وطن،پس وطن چیزی نیست جز خاک و خاطره و تاریخ.ممکنه اون مکان رو دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم یا بیتفاوت باشیم در موردش اما این هیچ چیز رو تغییر نمیده،ما در این مکان خاص شکل گرفته ایم،این مکان شکل دهندهی اندیشهی ماست،حتی اگر گذشتمون رو انکار هم بکنیم باز در اون زیست میکنیم،انکار و دوست نداشتن گذشته رو به شیوهی ملی خودمون انجام بدیم،اگر مثلا یه آلمانی از گذشته خود به خصوص سالهای سیاه جنگ جهانی دوم متنفر باشه به شیوهی خودش متنفره.همینطور اگر شرایط مشابهی برای یک ایرانی مثلا وجود داشته باشه،گذشتهی ما یعنی خود ما و شما هیچ وقت نمیتونید از شرش خلاص بشید مفهومش این نیست که ما تغییر نمیکنیم برعکس بشریت در این زمینه اتفاقا بسیار پویاست.هیچ نسلی نیست که نگاهش به گذشته متفاوت نباشه نسبت به اونایی که توش زندگی کردن،این زیبایی نگاه تاریخی به تاریخ.تاریخ بشر پر از زخم خون باره،رنج نامهی بشر به کارگیری خشونت صرفا در(۶:۱۳) نیست بلکه در این که میبینی همهی اون زخمها برای خلق یه چیز بهتره،به کارگیری خشونت توسط قزلباشان طلب شهر تبریز در زمان پایهگذاری سلسله صفوی توسط شاه اسماعیل سیزده ساله برای ایجاد ایرانی نو بود که خودش و تافته جدا بافته از عثمانیها و عرب میخواست و همهی اون کارا برای ایرانی بهتر بود حداقل در ذهن اونها در ذهن اون مجریان اون دوره.میلیونها انسان دگراندیش بعضا دگرباش در زمان حاکمیت حزب ناسیونال سوسیالیسم آلمان به نام توسعهی ملی به قتل رسیدن.اسپانیاییها در کشتار بومیان آمریکا،استرالیایی ها در کشتار بومیان آن سرزمین حتی اسکاندیناویاییها،اسکاندیناویایی های متمدن باید بگم در ارتباط با نورسا ووو همه اینا میخواستن اون مکان جغرافیایی به یه اعتباری بهترش کنند.همهی ما یه جوری مسئول جنایاتی هستیم که پیشینیان ما دست زدند،برای اینکه از اونها یه جور بهره بردیم ولی در عین حال میشه این سوال رو کرد که آیا نوزادی که هنوز به دنیا نیومده میشه مسئول جنایاتی باشه که مرتکب نشده؟جواب میتونه نه باشه، ما نه تنها از گذشته بهره میبریم،همزمان قربانی اونم هستیم برای اینکه تاریخ از زمان تولد ما آغاز نشده ما میراث تاریخیم،به هر صورت چه محکومش کنیم یا نکنیم و اما دستچین من یا برش من از تاریخ ایران برای رسیدن به ژئوپلیتیک ایران و حوزههای ژئوپلیتیکی اون خواهد بود و من این برشهای تاریخی رو اینجوری عرضه خواهم کرد،یک تاریخ مختصر رابطهی ایران آمریکا،دو مختصری از تاریخ رابطهی ایران و اروپا.سه تاریخ ایران در دورهی قدرتگیری عثمانیها و سقوط امپراطوری بیزانس و تاثیر اون بر شکل گیری سلسله صفوی و اونچه که به نظر بعضی از متخصصین به تنهایی استراتژیک ایران معروف.چهار ورود روحانیون دوازده امامی به ایران.پنج قرارداد سایکس پیکو و چگونگی شکلگیری کشورهای مصنوعی در منطقهای که خاورمیانه نامش شد.شیش حضور قدرتمند ایران در آنچه که هلال شیعه نام گرفت.هفت اهمیت ایران در طرح جادهی ابریشم جدید چین.و اما تاریخ رابطهی ایران و آمریکا،شکل گیری رابطهی ایران آمریکا برمیگرده به شروع فعالیت مسیحیان تبشیری در ایران.دقیقا در سال هزار و هشتصد و بیست و نه میلادی.این در حقیقت اولین سفر اکتشافی اونها به شرق آناتولی و غرب آذربایجان بود.اینجا من لازم میدونم یک توضیح مختصری بدم،در حقیقت میخوام یه نگاه خیلی کوتاه داشته باشم به مذهب از منظر جامعهشناسی.شاید کمکی باشه به درک نقش مذهب در جامعهی بشری،خیلی کوتاه.از منظر جامعهشناسی دو نوع مذهب وجود داره،مذهب طبیعی یا همون Natural religion و مذهب مجرد یا همون (۱۰:۳۵) یا مذهب بر پایهی الهام الهی یا همون revealed religion هم میگن.مذهب طبیعی مذهبی که انسان خودش رو با طبیعت همزاد پنداری میکنه،بهتره بگم همزاد میدونه.در اینگونه مذهب خدا روح جان و همهی اونچه که ماورای طبیعی قلمداد میشه بخشی از طبیعته و از اون جدا نیست.بهترین مثالی که میتونم براتون بیارم در این رابطه،شاید سادهترینش برای درکش بخشی از منظومهی بلند صدای پای آب سهراب سپهری شاعر ایماژیسم ایرانی که در یه جایی از اون منظومه بلند میگه و خدایی که در این نزدیکیست لای این شب بوها پای اون کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه،بعد ادامه میده یه جای دیگه من نمازم را پی تکبیرت الاحرام علف میخوانم پی قد قامت موج.کعبه ام بر لب آب کعبه ام زیر اقاقی هاست و و و.این بهترین توصیف مظهر طبیعی به باور من،خدایی که همین نزدیکی لای اون شب بوها،یعنی جایی نیست که قابل دسترس نباشه.و اما مذهب مجرد یا همان مذهب الهام شده،در ادیان ابراهیمی الهام به روندی اطلاق میشه که خدا از خویش و ارادهی خویش و دخالت خویش در احوال جهان و انسانها خبر میده از طریق پیامبرانش،فرق اساسی که این دو مذهب با هم دارند در دسترس بودن خدا در مذهب طبیعی و دست نیافتنی بودن اون در مذهب مجرد(۱۲:۵۱) مصاحب سازمان یافته یا همون (۱۲:۵۷)همواره تاریخ یا مدعی قدرت بودن یا همراه قدرت و یا در قدرت،هم اروپا و آمریکا برای ارتباط و ایجاد رابطهی سیاسی دیپلماتیک و برنامهریزیهای استراتژیک از حضور پیش آهنگانه مذهب برای بسط استراتژیشون استفاده کردند.این نقش کوتاه مذهبه، میتونم بگم در ارتباط با قدرت.همونطور که عرض کردم ورود تبشیری های آمریکایی در ایران برمیگرده به سال هزار و هشتصد و بیست و پنج میلادی،دولت ایران از ورودشون استقبال کرد اما هشدار داد که نباید در میان مسلمانان تبلیغ کنند،در نتیجه از نظر مذهبی تبشیری ها تبدیل شدن به یک فرقه مذهبی که با مسیحیان بومی یا همون مسیحیان نسطوری رقابت میکردند،میسیونرهای آمریکایی سه دسته بودند،موعظهگران،معلمان،پزشکان و پرستاران.با اینکه همهی اینها به اصطلاح یک واحد میسیونری بودن از نظر سازمانی منظورمه در عمل موعظهگران از مرتبهی پایینی برخوردار بودند برعکس پزشکان و آموزگاران و پرستاران طرفداران زیادی داشتن،مبشرین حرف میزدند ولی معلمین و پزشکان پرستاران معتقد بودند خدمت و سرویس دادن به مردم بهترین راه نشان دادن ایمانشان به مردمه و به همین خاطر ایرانیان زیادی به مدارس و بیمارستانهای اونا مراجعه میکردند.ستاد مرکزی تبشیری ها در نیویورک در سال هزار و هشتصد و هفتاد و یک تشکیلات تبشیری در ایران رو اسمش و گذاشت پرژیا میشن یا همون میسیونر پرژیا که بعد ها شد ایران و قرارگاههایی در نقاط مختلف ایران دایر کرد.در هزار و هشتصد و هفتاد و دو در تهران یک سال بعد در تبریز هزار و هشتصد و هشتاد در همدان هزار و نهصد و شیش در رشت هزار و نهصد و شیش باز درهمون سال در قزوین و کرمانشاه هزار و نهصد و ده و یک سال بعد در مشهد و به خاطر مشکلات لجستیکی تمامی میسیون به دو منطقه تقسیم شد،ارومیه و تبریز شدن پرژیای غربی یا ایران غربی و بقیه شدن ایران شرقی.پس از این خلاصه اجازه بدین چند نفر از آدمهای مهم میسیون آمریکاییها رو به شما معرفی کنم که تاثیرات مثبتی واقعا در جامعه ایران داشتن و در قسمت روابط سیاسی آمریکا و ایران حتما به ماندگاری این تاثیرات و اعتماد حکومت ایران به آمریکا صحبت خواهیم کرد.یکی از این آقایون آقای دکترجوزف کوچرا هست که در ژانویه هزار و هشتصد و پنجاه و پنج در ارومیه به دنیا آمد،بله در ارومیه به دنیا آمدن ایشان آقای دکتر جوزف کوچرا و در ماه اوت هزار و نهصد و پنج میلادی در ارومیه درگذشت.پدر مادر آقای کوچرا در سال هزار و هشتصد و چهل و هشت وارد ایران شدند و ساکن ارومیه شدن.این خانوادهی میسیونری خودشون و تمام وقت وقف بهبود اوضاع مردم کردن،دکتر کوچران علاوه بر یادگیری زبان آسوری،آذری و کردی به فارسی و انگلیسی هم مسلط بود.وقتی که جوان بود به نیویورک برگشت و در کالج پزشکی اونجا درس خوند و پزشک شد و ازدواج کرد و برگشت ارومیه به همراهی آسوریها پونزده هکتار زمین خریدن و یک بیمارستان صد تختخوابی ساختن و اولین دانشکده پزشکی در ایران رو به راه انداختند در ارومیه.بیست و شیش دانشجو از آنجا فارغ التحصیل شدند که گواهینامهی پایان تحصیل اون ها رو روشون امضای شخصی مظفرالدین شاه و دکتر کوچران هست.خیلی جالبه او در سال هزار و نهصد و پنج در سن پنجاه سالگی در همان بیمارستان چوبی که خودش ساخته بود،اون بیمارستان حتی امروز هم هست،در اون بیمارستان فوت کرد و در قبرستان آسوری ها دفن شد.بر اساس نوشتههای تاریخی در تشییع جنازه او هزاران نفر شرکت داشتند.نفر دوم معلم بیست و سه سالهی مدرسهی مموریال شهر تبریز که شهید آمریکایی مشروطه بهش میگن،اسمش هست (۱۸:۲۴)(۱۸:۳۰)متولد آوریل هزار و هشتصد و هشتاد و پنج در ایالت نبراسکا است و در آپریل هزار و نهصد و نه در تبریز به قتل رسید.او فارغالتحصیل دانشگاه پرینستون بود و در پاییز سال هزار و نهصد و هفت به عنوان میسیونر وارد ایران شد،در مدرسه مموریال تبریز،انگلیسی،تاریخ و هندسه در کلاسهای مختلف دختر و پسر درس میداد ولی به نظر من جالبترین کاری که کرد این بود و اون روی صحنه بردن نمایشنامه تاجر ونیزی از ویلیام شکسپیر،با بازیگری شاگردانش واقعا شگفتانگیزه باور کردنش دشواره،برای اینکه اون نمایش،نمایش بسیار بسیار سختی برای اجرا.در بهار هزار و نهصد و نه در بحبوحه انقلاب مشروطه تصمیم گرفت در دفاع از دموکراسی مشروطه و علی رغم مخالفت کنسول آمریکا در تبریز یک گروه داوطلب تشکیل بده و کمک کنه به شکستن محاصره شهر تبریز توسط قوای محمد علی شاه،ولی متاسفانه باسکرویل موقع هدایت گروهش مورد اصابت گلوله یک تک تیرانداز واقع شد و در سن بیست و چهار سالگی درگذشت و در قبرستان ارامنه تبریز به خاک سپرده شد.در تشییع جنازش هزاران نفر از مردم شهر شرکت کردند و رهبران مشروطه در این مراسم سخنرانی کردند مثلا حسن تقیزاده رجل معروف سیاسی ایران در این مراسم گفت:آمریکای جوان در هیئت باسکرویل جوان فدای مشروطه جوان ایران شد.از قرار قالیچهای از جانب قالیبافان شهر تبریز از عکس باسکرویل بافته شده بود و میخواستند برای مادرش به آمریکا بفرستند که عملی نشد.باسکرویل شاید استثناییه بر قاعدهی رابطهی ایران و آمریکا،نیم تنه برنزی او در موزه مشروطه تبریز نگه داری میشه.مجاهدات مردم تبریز و رهبرانشان یعنی ستارخان که به هر حال یک لوطی و اسب دار و کدخدای محله امیرخیز بود و باقر خان بازم یک لوطی به اصطلاح خشت مال میگفتن اون دوره و کدخدای محلهی خیابان،قصهها میشه پرداخت و کتاب ها میشه نوشت،کتابهایی سراسر از غرور اما این داستان شنیدنی تر،داستانی که قهرمانش از دوردستها و سرزمینی ناشناخته آمده بود یعنی از آمریکا.اینجا بگم که دوستان برای اطلاعات بیشتر دربارهی هارون باسکرویل میتونن به سایت جدید آنلاین برن و شرح مفصلی همراه با عکس و فیلم دربارش اونجا هست که میتونن مشاهده کنند.این و بگم که کتاب تاریخ مشروطه احمد کسروی که کتاب قطوریه داستانی داره که از دکتر رضازاده شفق که از یاران و همراهان باسکرویل بوده و شاهد فداکاریهای او در این کتاب هست.و اما آخرین نفری که میخوام معرفی کنم آقای دکتر ساموئل جردن که بنیانگذار و مدیر کالج آمریکایی تهران که بعدها شد دبیرستان البرز و مدرسه دخترانه آمریکایی تهران که خیابان جردن به افتخار وی نامگذاری شد،آقای جردن در سال هزار و هشتصد و هفتاد و یک در پنسیلوانیا آمریکا به دنیا اومد در دانشگاه پرینستون کالج لافایت و کالج واشنگتن و جفرسون تحصیل کرد و دکترای حقوق داشت.در سال هزار و هشتصد و نود و هشت میلادی وارد ایران شد،یک بار در ایران نشان درجهی دو علمی گرفت و یک بار هم به همراه خانمش به دریافت نشان درجه یک علمی نائل شد.نیم تنه سنگیش هنوز در کتابخانهی دانشگاه صنعتی امیر کبیر موجود.کتابی هم به قلم آقای شکرالله ناصر به نام روش دکتر جردن در سال هزار و سیصد و بیست و سه در تهران منتشر شده که دربارهی شیوهی کارش و ادارهی دبیرستان البرز پرداخته شده.ملک شعرای بهار شعری دربارهی جردن گفته که چند بیتش ور براتون میخونم.تا کشور ما جایگه جردن شد بس خارستان کز مددش گلشن شد این باغ هنر که دور از او بود کنون چشمش به جمال باغبان روشن شد و در یه قسمت دیگهای میگه نادانی چیست جز به غفلت مردن باید به علاج از این مرض جان بردن گفتم که طبیب درد نادانی کیست پیر خردم گفت که جردن جردن.