رابطه ایران و آمریکا – بخش دوم

رابطه ایران و آمریکا - بخش دوم
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
43:19 00:00

رادیو پنجاه و یک شماره‌ سیزده رابطه‌ی ایران و آمریکا.رادیو پنجاه و یک تحلیل می‌کنه که همه‌ی جغرافیا مهمه ولی فناوری‌های جدید و اقتصاد میتونه یک جغرافیای ناچیز رو به بازیگری بزرگ تبدیل کنه. در قسمت اول این پادکست پرداختیم به ورود مسیحیان تبشیری به ایران و یک سری از کارهاشون و شخصیت‌هایی که در داخل ایران تاثیرات مثبت داشتند.اما در این بخش بیشتر می پردازیم به روابط دیپلماتیک سیاسی آمریکا و ایران.آغاز قرن ده میلادی ایران صحنه بازی بازیگران قدرتمند اون دوره یعنی روسیه و بریتانیا،رقابت این دو قدرت برتر در آسیای مرکزی و جنوبی که به (بازی بزرگ) معروفه از هزار و هشتصد و سی شروع شده بود،هدف این به اصطلاح بازی بزرگ برای انگلیس کنترل عمارت افغانستان بود با یارگیری‌های استراتژیک امپراتوری عثمانی،امپراتوری ایران عصر قاجار،منظورم بخشی از شخصیت‌های داخل این امپراتوری بود،هدفشون هم این بود که عمارت بخارا منطقه حائل  دو امپراتوری باشد،نگاه ژئوپلیتیکی پشت سر این طرح به نظر من این بود که مانع از دسترسی روسیه به خلیج فارس و در نتیجه به اقیانوس هند میشد و تمام آبراه‌های تجاری نظامی تحت کنترل استراتژیک بریتانیا قرار می‌گیرد،این پروسه داستان بازی بزرگه.سلاطین قاجار با توجه به مجموعه مشکلاتی که داشتن از فساد بگیرید،ناکارآمدی،وابستگی بعضی از سیاستمداراشون به این یا اون قدرت بزرگ خارجی و مسائلی از این دست به هر حال در جستجو قدرت سومی بودن تا فشارهای روس و انگلیس رو روی امپراتوری ایران کم کنن.طرح توصل به اصطلاح به قدرت سوم با کوشش‌هایی برای کشاندن کارشناسان بلژیکی سوئدی آلمانی و هلندی شروع شد و سعی شد تا این کشورها رو به صورت وزنه‌ای متعادل کننده در برابر دو قدرت برتر اون موقع همانطور که عرض کردم روسیه و انگلیس قرار بده.با بی‌ نتیجه ماندن این تلاش‌ها نگاه‌ها به آمریکا دوخته شد،قاره آمریکا در سال هزار و چهارصد و نود و دو میلادی یعنی ده سال قبل از به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل صفوی و اعلام کردن مذهب شیعه به عنوان دین رسمی کشور اتفاق افتاد،اولین ایرانی که ناخواسته وارد آمریکا شد ابوالحسن خان شیرازی بود که در سال هزار و هشتصد و نه به عنوان نخستین سفیر ایران راهی لندن بود ولی کشتیش دچار طوفان شد و باد اون رو به سوی آمریکا کشوند. مردم ایران چیزی درباره‌ی آمریکا نمیدونستن،جیمز موریه در سفرنامه‌ی خود مینوسیه،این سفرنامه شامل سال‌های هزار و هشتصد و هشت تا هزار و هشتصد و دوازده میلادی میشه،نقل قول از این سفرنامه:شاهنشاه ایران فتحعلی شاه ما را به حضور طلبید و ضمن سوالات متفرقه درباره‌ی آمریکا پرسید،این مملکت چگونه است؟شما چگونه به این مملکت سفر می‌کنید؟آیا آن مملکت زیر زمین است؟پایان نقل قول. در پادکست قبلی به اطلاعتون رسوندم که پیش آهنگان رابطه‌ی آمریکا و ایران در حقیقت مسیونر های مذهبی آمریکا و کارهای خیلی خوب و موثر اونها در ایران بود.از این بخش که بگذریم برقراری رابطه‌ی بین دو کشور در حقیقت نتیجه‌ی مستقیم سیاست خارجی میرزاتقی‌ خان امیرکبیر بود.میرزا تقی خان می خواست با وارد کردن یک نیروی سوم وسط بازی ژئوپلیتیکی روس و انگلیس نوعی موازنه برقرار کنه همونطور که عرض کردم و فشارها رو کم کنیده،ارزیابی او این بود که آمریکا یک کشور جوونه و دارای نیروی دریایی قدرتمندیه و بالقوه می‌تونه در آینده به کشور قدرتمندی تبدیل بشه در نتیجه در اوایل سال هزار و هشتصد و چهارده به میرزا محمد خان مصلحت‌ گذار که امروز به اصطلاح میگن کاردان،مصلحت گذار ایران در استانبول دستور داد که با جرج مارش وزیر مختار آمریکا راجب امکان ایجاد رابطه تماس بگیره،پس از یک سال مذاکره در اکتبر هزار و هشتصد و پانزده قراردادی به نام عهدنامه دوستی و کشتیرانی بین آمریکا و ایران در استانبول به امضاء رسید.یکی از جنبه‌های دیگه‌ی امیرکبیر به رابطه‌ی آمریکا و ایران از (۶:۳۹)سوم این بوده که پای آمریکایی‌ها رو به خلیج فارس باز کنه و به بعضی از رودخانه‌های ایران،چون تا اون موقع به هیچ دولت دیگری اجازه‌ی کشتیرانی در رودخانه‌های ایران داده نشده بود،تاسیس کنسولگری در بوشهر هم از مفاد اون قرار داد بود ولی دولت ایران اون قرارداد رو تصویب نکرد.به دو دلیل،فشار دولت انگلیس و برکناری امیرکبیر کی؟یک ماه پس از امضاء قرارداد در استانبول.جانشین امیرکبیر میرزا خان نوری شد که به هر حال معروفه که فرد مورد حمایت انگلیس بود،به هر حال پسرش هم اولین سفیر ایران در آمریکا شد که بعدا در موردش حرف میزنیم یعنی همون حاجی واشنگتن.وضع به همین منوال مدتی بود،طولی نکشید که روابط ایران و انگلیس دوباره سر افغانستان و ماجرای زن میرزا هاشم خان تیره شد،ماجرای پناهنده شدن پروین خانم خواهر زن ناصرالدین شاه به سفارت انگلیسه که یه‌جور واقعا ملودرام جالب و عجیبیه که به نوعی مورد استفاده‌ی بازی‌های سیاسی ایران و انگلیس قرار گرفت.خلاصه جریانش اینه،میرزا هاشم‌خان باجناق ناصرالدین شاه که فکر میکنم یکی از مقام‌های به اصطلاح لشکری داشت چندین بار تقاضای افزایش حقوق می‌کنه که موافقت نشد به همین خاطر به استخدام سفارت انگلیس در اومد و منشی سفارت شد،پروین خانم هم به خاطر شغل شوهرش به سفارت رفت‌ و آمد داشت،کارسفارت اون موقع‌ها اینجوری بود که تابستونا به منطقه‌ی به اصطلاح قلهک منتقل میشد،سفیر وقت بریتانیا در کنار چادر خودش چادر مخصوصی برای پروین خانم و میرزا هاشم‌خان برپا می کرد.این رفت‌ وآمدها شایعاتی رو دامن زد به این مضمون که سفیر انگلیس با پروین خانم سر و سیری داره،ناصرالدین شاه که از این وضع عصبانی بود برای سفیر نامه‌ نوشت و به میرزا آقاخان نوری دستور داد هر طور شده پروین خانم رو از سفارت بکشن بیرون،خلاصه پروین خانوم با کلک برادرش از سفارت بیرون کشیده میشه و درجا بازداشت میشه سفیر عصبانی میشه و خواهان بازگشت پروین خانوم به شوهرش میشه و این اصرار سفیر به شایعه‌ی رابطش با پروین خانوم بیشتر دامن زد،خلاصه چون سفیر با اصرار خانواده‌ی پروین خانوم روبه رو شد،تهدید به قطع رابطه دو کشور کرد و سرانجام این اتفاق افتاد و هیات دیپلماتیک به لندن مراجعه کرد،سفارت بسته شد موقتا البته.اینجا این و بگم که یه فیلمی به نام جنگجوی پیروز توسط آقای مجتبی راعی در سال فکر میکنم هزار و سیصد و هفتاد و هفت اون موقع ها ساخته شده که داستانش برداشتی از ماجرای پناهنده شدن همین پروین خانوم به سفارت انگلیسه،بد نیست اون فیلم رو تماشا کنید.در سال هزار و هشتصد و پنجاه و شیش دوباره تلاش‌های برقراری رابطه با آمریکا این بار توسط میرزا ملکم‌ خان ناظم الدوله برای بستن قراردادی جدید آغاز شد و سرانجام در سیزده ژوئن هزار و هشتصد و پنجاه و هفت در استانبول به امضای سفیران دو کشور رسید.اجازه بدید بخشی از مقدمه‌ی این قرارداد رو براتون بخونم شاید بد نباشه ادبیات سیاسی اون دوره رو بتونین با دوره‌های بعد مقایسه کنین فقط به این خاطر میخونم،عنوان قرارداد هست قرارداد دوستی و تجاری ایران و آمریکا منعقده در قسطنطنیه سیزده دسامبر هزار و هشتصد و پنجاه و شیش،قسطنطنیه همون کنستانتین هست که بعدها شد استانبول،بسم الله الرحمان الرحیم،چون رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا و شاهنشاه کیوان رفعت و خورشید جاه و گردون حشمت پادشاه والا مقام ایران که شمار سپاهیانش بیش از ستارگان است و عظمتش یادآور جمشید و شکوهش شهر داریوش و وارث تاج و تخت کیهان صمیمانه و با شرایط مساوی خواهان برقراری روابط دوستانه بین دو حکومت میباشد البته این ادامه داره و نمیخوام ادامه بدم و همون قسمت فقط فکر کنم براتون کافی باشه و اما امضاء کنندگان این قرارداد از طرف آمریکا آقای کارلوس پنس نماینده سیاسی رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا،این عنوان ایشونه اما از طرف ایران فرخ خان امین‌ الملک سفیر کبیر شاهنشاهی ایران دارنده‌ی تمثال شاه و نشان آبی بزرگ و حامد کمربند الماس و و و.این عنوان ایشون.بگذریم،دولت آمریکا در تاسیس سفارتخانه تاخیر می کرد ولی ایران اصرار داشت که نماینده‌ی سیاسی آمریکا وارد ایران بشه چون فکر میکرد این باعث میشه دولت انگلیس دست از تهدیداتش برداره راجب افغانستان و چیزای دیگه اما دولت انگلیس برای این قرارداد اهمیتی قائل نشد و قوای نظامیش و روانه‌ی محمره یا همون خرمشهر کرد.تلاش برای برقراری رابطه از هر دو طرف به نوعی ادامه داشت مثلا فرض کنید کیسن وزیر مختار پیشین آمریکا در اتریش ضمن شرح مفصلی از جمعیت شهرهای ایران و موقعیت تجاری چند عامل مهم ژئوپلیتیکی هم به اصطلاح تو این نامه اش بهش اشاره میکنه و مینویسد:جمعیت ایران هشت میلیون نفر است،مساحت ایران سه برابر خاک فرانسه است،شهرهای بزرگ و ثروتمند در ایران زیاد است و در ادامه این مینویسه،ایران شاید هرگز مانند دوران کوروش نتواند بر دنیا حکومت کند لاکن بر اثر گردش روزگار و حرکت چرخ‌های تاریخ روزی خواهد رسید که نفوذ بازرگانی و مذهب ایران صدها میلیون نفوذ بشر را قرار خواهد کرد،موقعیت جغرافیای ایران بسیار مهم است،مسیونر های آمریکایی که در سال هزار و هشتصد و سی و چهار شروع به کار نمودند خدمات مفیدی انجام دادن پایان نقل قول.سرانجام در تاریخ یازدهم ژوئن سال هزار و هشتصد و هشتاد و سه اولین سفیر آمریکا به نام سائو بنجامین به حضور ناصر الدین شاه رسید و نامه رئیس جمهور آمریکا رو به شاه تقدیم کرد،یه داستانی ام این سفیر داره که بد نیست اینجا نقل قول کنم اون داستان رو.خب در گذشته شاید امروز هم باشه سفرای اعزامی به کشورهای مختلف اکثرا با آداب و سنن اهالی اونجا آشنا نبودن  و طبیعیست این در مورد سفیر آمریکا صدق میکرد،روزی این آقای بنجامین و دخترش به محل ییلاقی سفارتشون در شمیران میرفتن که به یه قهوه‌ خانه‌ای سر راه رسیدن که چند تا درشکه اونجا به اصطلاح ایستاده بودن پارک شده بودن،وقتی درشکه سفیر به اونجا میرسه یه چند تا نظامی از لابه‌ لای درختان میریزن بیرون و روی سر سفیر و درشکه‌ چی و دخترش و همه اینا.درشکه چی هر چی داد میزنه آقا این سفیر آمریکاست فایده‌ای نکرد،البته تو این زد و خورد بیشتر خورد تا زد،بنجامین متوجه میشه که اینها سربازهای گارد سلطنتی اند و از نگهبان‌های به اصطلاح همسرهای شاه و خب طبیعیه که آقای سفیر هم اجازه‌ی ورود نداشت با اون حول و حوش حرمسرا دیگه نه؟خلاصه پس از خوردن به اصطلاح کتک مفصل یکی از زنان حرمسرا متوجه میشه و مستخدم مخصوص و برای ختم غائله به اصطلاح اونجا میفرسته،البته قائله اینجا ختم نمیشه چرا؟روز بعد سفارت آمریکا یادداشتی به وزارت خارجه میفرسته که اگه عذرخواهی نکنید سفارت تعطیل میشه.یادتون هست در ارتباط با سفارت انگلیس و پروین خانم خوب؟گفت سفارت تعطیل میشه،صبح روز سوم یکی از وزرا اگه اشتباه نکنم فکر میکنم صنیع‌الدوله بوده خاطرم نیست دقیقا ولی فکر میکنم صنیع‌ الدوله بوده،به محل سفارت میره و به اصطلاح تاثر خاطر شاهانه رو به سفیر ابلاغ می‌کند و سه نفر از مسببین رو جلو منشی سفارت و آقای درشکه‌ چی صفیر شلاق میزند،بعدشم به اصطلاح یه جورایی محبت ناصرالدین شاه  به سفیر زیاد میشه و دستور میده ماهانه مبلغ صد تومن به مدرسه‌ی دخترانه آمریکایی در تهران کمک بشه،اینجوری از قطع رابطه دو کشور جلوگیری شد.بگذریم عرض کردم که بنجامین به حضور ناصرالدین شاه رسید و نامه رئیس‌جمهور آمریکا رو بهش تحویل کرد.نخستین سفیری که از جانب ایران به آمریکا اعزام شد حاج حسین‌ قلی‌ خان معتمد الوزرا که بعدها صدرالسلطنه لقب یافت،ایشون فرزند آقا نوری صدراعظم ناصر الدین شاه بود،از قرار داود ساده‌ دلی بود گاهی هم به اصطلاح شعر میسرود و گویا شعراش همچنین سبک بود و باعث خنده‌ی مردم میشد.پس از بازگشت به ایران معروف شد به حاجی واشنگتن،یکی از به اصطلاح کارهای جالب ایشون در حقیقت سر بریدن گوسفند روی بالکن سفارت بود،البته تو بعضی از جاها من خوندم بالکن یه هتل ولی به نظر میاد بالکن سفارت درست تر باشه.به هر حال که به دلیل ریختن خون از بالکن باعث یک جنجال سیاسی میشه و این آقا به تهران احضار میشه،ناصرالدین‌شاه خطاب بهش میگه که:ما را نزد جوان‌ترین دولت دنیا بی‌آبرو کردی و ملت چندین هزار ساله‌ی ما سخره‌ی عالمیان کردی،خدا از تو نگذزد.به دوستان سینما دوست عرض کنم که فیلمی به نام حاجی واشینگتن توسط زنده یاد علی حاتمی در دهه‌ی شصت فکر کنم سال هزار و سیصد و شصت یک اینا ساخته شده البته همون موقع هم بلافاصله توقیف شد،این فیلم بر اساس زندگی صدرالسلطنه یعنی همین اولین سفیر ایران ساخته شده.چند سال بعد نمیدونم فکرمیکنم پنج شش سال بعد این فیلم به نمایش در میاد ولی درست پس از مرگ زنده یاد حاتمی.یک سکانسی داره به اصطلاح سکانس قربانی کردن گوسفند،یکی از بهترین صحنه‌های فیلم از نظر بازی و تک گویی و زبان موزون سینمایی خاص علی حاتمیه.یه جمله‌ ای داره تو تک گویی،اون جمله اینه،آیین چراغ خاموشی نیست،که این جمله دقیقا بر سنگ قبر روانشاد خاتمی هک شده.برگردیم سر اصل مطلب،همونطور که عرض کردم ورود میسیونرهای مذهبی در سال هزار و هشتصد و بیست و نه رو میشه سرآغاز رابطه‌ی ایران و آمریکا دونست،گرچه گروهشون اهداف خاص سیاسی فرهنگی رو دنبال میکرد اما نمیشه گفت که سیاست رسمی آمریکا در اون دوره این بوده،چون این دوره سیاست خارجی آمریکا نوعی سیاست انزوا طلبانه در امور سیاسی اقتصادی بود و بر اساس یه دکترینی بود به نام دکتر مونرو،توجه آمریکا بیشتر متمرکز به حیات خلوت یعنی آمریکای لاتین بود و بر کنار از رقابت در عرصه‌ی سیاسی اروپا.اجازه بدید یه توضیح کوتاهی درباره‌ی همین دکترین خدمتتون بگم،جیمز مونرو رئیس جمهور آمریکا در یک سخنرانی سالانه در کنگره در سال هزار و هشتصد و بیست و سه مخالفتش رو با سیاست‌های استعماری اروپا درباره‌ی آمریکا رو اعلام کرد،به عبارت دیگه به امپراتوری پرتغال اسپانیا و کشورهای دیگه‌ی اروپایی هشدار داد هرگونه تلاش برای به دست گرفتن امور کشورهای شمال و جنوب آمریکا به عنوان اقدام غیر دوستانه علیه آمریکا قلم داد خواهد شد.این متن اون سخنرانی شد داکترین مونرو.این داکترین مدت‌ها پابرجا بود البته تغییر شکل داد،مثلا در سال هزار و هشتصد و نود و هشت بازتعریف شد و این بار تبدیل شد به(چندجانبه‌گرایی) و عدم دخالت.خلاصه‌ اینکه حضور آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا تا پایان جنگ دوم جهانی به کندی پیش میرفت.این دقیقا بعد از جنگ و زوال قدرت‌های استعماری اروپا بود که ظهور قدرت امپریال جدیدی رو به جهان نوید میداد.بر اساس همین داکترین مونرو بود که وزارت خارجه آمریکا در برخورد با مشروطه حتی سعی میکرد که حتی‌ الامکان از حمایت معنوی مشروطه‌ خواهان هم خودداری بکنه،همونطور که راجب شرکت باسکرویل مشروطه خدمتتون عرض کردم عکس‌العمل سفارت آمریکا در این باره منفی بود،وزارت خارجه آمریکا به مرکز مسیونرهای خارجی نوشت،بخشی از آن نامه:باسکرویل در ردیف انقلابیون ایران قرار گرفته و با این عمل خود منافع آمریکا و مسیون کلیسا تبشیری را به خطر انداخته است، این موزه رسمی آمریکا را در ارتباط با مشروطه نشون میده.و اما کارهای مثبتی که مسیونرهای مذهبی کردن بهره‌های سیاسی برای آمریکا داشتن،اون بهره سیاسی چی بود،ورود شخصیت‌های مالی آمریکا برای اداره‌ی،اداره و سازمان‌دهی مسائل مالی کشور ایران،یکی از اون‌ها فردی بود به نام مورگان شوستر که نقش قابل توجهی در تاریخ ایران بازی کرد.مورگان شوستر کارشناس مالی آمریکا در سال هزار و نهصد و یازده به دعوت دولت وارد ایران شد و به مدت نه ماه در مقام خزانه‌ دار کل یعنی یه چیزی شبیه مثلا وزیر دارایی امروز میشه گفت،در مقام خزانه‌ دار کل کار کرد،در این نه ماه کارایی انجام داد مثلا ایجاد یا مثلا سازمان مالی صحیح و علمی نظارت مستقیم دستگاه مالیه بعد از نه ماه به خدمت آقای شوستر خاتمه داده شد و علتش هم نقض قرارداد هزار و نهصد و هفت عنوان شد.ماجرای آقای مورگان شوستر و بعدها (۲۳:۱۴) در تاریخ روابط سیاسی ایران یک حقیقت واضح رو نمایان میکنه که اون عدم اطلاع مقامات ایرانی از بازی‌های ژئوپلیتیکی و قراردادهای پنهانی قدرت‌های برتر اون زمانه،مثلا یکی از این قراردادها که به نظر میاد آقای شوستر درکش نکرده بود یا شاید از بازی استراتژیک آمریکا بی‌ خبر بود قرارداد هزار و نهصد و هفت که به قرارداد سن پترزبورگ معروفه،این قرارداد که اسم به اصطلاح رسمیش هست (۲۴:۵۵)در سال هزار و نهصد و هشت به رقابت‌های استراتژیک دو قدرت بزرگ اروپایی در آسیای مرکزی جنوبی و غربی پایان داد یعنی ایران افغانستان تبت.اونچه که به ایران مربوط میشد این بود،منطقه جنوبی ایران منطقه‌ی نفوذ انگلیسی‌ها و منطقه‌ی شمال منطقه‌ی نفوذ روسها منطقه میانی بی‌ طرف و تحت اداره دولت مرکزی ایران.به دلیل ضعف دولت ایران و وابستگی سیاست‌ مدارانش به کمپ‌های بریتانیا و روسیه و عدم اطلاع از بازی‌های بازیگران اون دو دولت قدرتمند تصمیم گرفتن کشور سومی رو بین خودشون تقسیم کنن،واضحه که دولت ایران از تماس‌های مخفی آمریکا و روسیه هم بی‌خبر بود و با نامه نگاری بیهوده به دولت و کنگره‌ی آمریکا تقاضای کمک میکرد و همیشه هم با دیوار رو به رو میشد.یکی از نکات جالب یک نامه‌ تقاضای دخالت آمریکا در امور ایران بود که براتون اون قسمتی از اون رو میخونم،داستان از این قرار بود که روسیه به ایران اتمام حجت داده بود و ایران به وزارت خارجه آمریکا نوشت،این بخشی از اون نامه است:اگر ایران این اتمام حجت را بپذیرد استقلال کشورش نابود خواهد شد،نمیدونم از کدوم استقلال صحبت میشه اینجا این نامه در سال هزار و نهصد و یازده نوشته شده یعنی چهار سال بعد از قرارداد سنت‌ پترزبورگ،از قرار دولت ایران از قرارداد تقسیم ایران در سال هزار و نهصد و هفت هنوز خبر نداره،خلاصه ادامه میده استقلال کشورش نابود خواهد شد و اگر آن را رد کند باعث بدبختی و خونریزی زیاد خواهد شد،آیا امکان دارد که دولت آمریکا تحت عناوین انسان دوستی و صلح طلبی به یک ملت باستانی در چنین بحرانی کمک نماید؟.داستان دنباله‌ دار رابطه‌ی ایران و آمریکا که از امیرکبیر شروع شد و به عنوان نیروی سوم وارد به اصطلاح اون بازی بزرگ شد،ابتدا با اعتماد بسیار بالا به آمریکا و مقاماتش شروع شد،تا پایان جنگ دوم و تضعیف مواضع انگلیس و روسیه ظهور یک نیروی امپریال جدید یعنی آمریکا در سال هزار و نهصد و چهل و شیش و کودتای سال هزار و نهصد و پنجاه و سه یعنی هزار و سیصد و سی و دو اون اعتمادی که ازش حرف زدم به تدریج کم و کمتر و تبدیل به نوعی دشمنی شد در بین اقشاری از مردم و فعالان سیاسی،فعالان سیاسی میتونم بگم دوران کودتا و پس از اون.نشناختن اهداف بازیگران بزرگ بین‌المللی و کاستی‌های ایجاد توازن بین آزادی‌ها و منافع ملی حتی امروز هم در میان پوزیسیون و اپوزیسیون قابل مشاهده است،به باور من در اپوزیسیون بیشتر.یه نکته بسیار مهم و باید اینجا یادآوری کنم که قدرت‌های بزرگ دنیا به دلیل امکانات متعدد نظامی سیاسی امنیتی اقتصادی سناریوهای متفاوت و گاه به ظاهر متضادی رو برای پیشبرد اهداف استراتژیکشون به کارمیگیرن و هیچوقت با یک کارت بازی نمیکنند وهمیشه طرح جانشین برای سناریوی ناموفق شون آماده دارند،مثال‌ هاشون رو میتونیم همین امروز در جنگ سوریه و لیبی و قرارداد برجام ببینید.مثال دورترش کودتای بیست و پنج مرداد هزار و سیصد و سی و دو که پروژه‌ی مشترک ام آی ۶ و سی آی ای بود که با همکاری شاه شکل گرفت،این عملیات اسمش بود عملیات چکمه به رهبری آدمی به نام وود هاز که سر جاسوس انگلیس بود.به هر حال اون عملیات لو میره و در نتیجه اون شاه از ایران میره و سرهنگ نصیری رئیس گارد سلطنتی و رئیس ساواک بعدی بازداشت مبشه،یعنی چی این طرح به اصطلاح شکست خورد و اما کودتای بیست و هشت مرداد سه روز بعد،بیست و هشت مرداد که عملیات آژاکس اسمش بود با طرح و حمایت مالی سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا همون اس آی اس و سی آی ای و ارتش ایران این بار به رهبری یک سر جاسوس دیگه‌ای کرمت روزولت انجام شد که موفق بود،پس سناریوهای متفاوت و افراد متفاوتی هستند برای پیشبرد مقاصد ژئوپلیتیکی و استراتژیک قدرت‌های بزرگ.اگر بپذیریم که همواره طرح‌های متعددی برای پیشبرد اهداف استراتژیک سیاسی نظامی و امنیتی در تشکیلات سری دولت‌های مقتدر وجود داره کمتر در تحلیل اون دچار اشتباه میشیم،گاهی فرد خاصی پیدا میکند و جریان حزب خاصی ایجاد میکند نفوذ در این یا اون واحد امنیتی نظامی دارد،گاهی هم این امکانات رو ندارن،صرفا سوار بر موج نارضایتی‌های به حق مردم یک جامعه سعی در هدایت اون جریان به سمت منافع استراتژیک خودشون میکنند و در ضعیف‌ ترین حالت با ایجاد بحران و مانع برای اون جریان به حق اجتماعی سعی در رسیدن به اهداف خودشون دارن.ما در تحلیل هامون باید همه‌ی این جوانب رو در نظر بگیریم.مثلا در دوران کودتای بیست و هشت مرداد یه شخصی تو ایران بود به نام شاپور ریپورتر فرزند اردشیر ریپورتر که اونم یه نقش دیگه‌ای داره بعدا دربارش میگیم،به عنوان رئیس شبکه اطلاعاتی بریتانیا در ایران و به شدت بر حوادث مهمی اثر گذاشت،این آقا مسئول پروپاگاندا و دروغ پراکنی در ایران بود و کسانی دیگه که اینجا جاش نیست مطرح کردن اون رو،کودتای بیست و هشت مرداد هم از همین مقولست،کودتا بیست و هشت مرداد در حقیقت آغاز جدایی بخش قابل توجهی از درسخونده های ایران از دولت و میشه گفت آغاز سوئظن این بخش به اهداف آمریکا در ایران بود،بر خلاف دوره‌های گذشته که همونطور که عرض کردم افرادی چون شوسترو و(۳۲:۴۲) اون چنان مورد اعتماد بودن که مسئول خزانه‌ داری مملکت شدن اوضاع بعد از بیست و هشت مرداد دیگه برگشته بود کاملا،درباره چگونگی عملیات کودتا و نقش تمامی افراد شرکت کننده و ذی‌ نفع در اون مطالب زیادی هست که میتونین بخونین ولی من سعی میکنم یه کمی به جنبه‌ی ژئوپلیتیکی اون بپردازم،با تمام تلاش‌هایی که بریتانیا کرد تا مصدق رو به سمت خودش بکشونه موفق نشد،از محاصره اقتصادی بگیر تا کاهش به اصطلاح چشمگیر تولید نفت،حتی در دادگاه بین‌المللی لاهه هم از دست مصدق شکست خورد،ایجاد شکاف در جبهه‌ی داخلی از مدت‌ها پیش شروع شده بود و با وضع اقتصادی بد این شکاف بیشتر بیشتر میشد ولی همه‌ی اینها انگلیس رو راضی نکرد و سرانجام کار به اصطلاح کاخ مینستر به این نتیجه رسید که مصدق یک تهدید مستقیم به منافع انگلیسه و باید برکنار بشه،چرچیل نخست‌ وزیر انگلیس با لابی کردن آمریکایی‌ها سعی کرد این تصمیم رو عملی کنه و این مصادف شد با شروع جنگ سرد،انگلیسی ها با استدلال جدید خواستن روی سیاست‌ گذارهای آمریکایی اثر بگذارند،استدلالشون این بود خیلی ساده،ایران از نظر استراتژیک مهمه منابع نفتی زیاد داره،تمایل به حزب توده و در نتیجه در آستانه‌ی افتادن به دست شوروی‌ها،این استدلال خریدار داشت این دفعه چون آمریکایی ها خودشون این نگرانی رو داشتن و خود ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا آماده بود که در برابر چنین اقدامی وایسه ولی اگه خاطرتون باشه براثر جا افتادن تئوری به اصطلاح بازدارندگی یا همون کانتری منت که ازش حرف زدیم جا افتادن این تئوری در سیاست خارجی ترومن او نمیخواست انگلیس به ایران حمله کنه و یه جورایی امید داشت که اختلافات ایران و بریتانیا از طریق دیپلماسی حل بشه ولی با روی کار آمدن آیزنهاور و برادران رادیکال دالاس، جان فاستردالاس و آلن دالاس در دستگاه اجرایی آمریکا،شورای امنیت ملی آمریکا تصمیمی کاملا متفاوت بر مبنای اطلاعات انگلیسی ها گرفت،سرانجام کودتای انگلیسی آمریکایی بیست و هشت مرداد اتفاق افتاد،جالبه اینم بگم که سالها بعد بی‌بی‌سی هم اعتراف کرد نقل قول حتی بی بی سی در هدایت کارزار پروپاگاندا انگلیس در ارتباط با کودتا سهیم بود.بی بی سی خوب نماینده‌ی منافع دولت انگلیسه ولی به هر حال حرفه‌ای برخورد میکنه با خبر و تفسیر و این برام جالب بود که خودشون اعتراف کردن که به اصطلاح بخشی از دستگاه پروپاگاندا انگلیس بودن در اونموقع،به نظر میاد منافع استراتژیک آمریکا با انگلیسی‌ها خوانایی کامل داشت اینجا،بعضیا میگن که نه این کار انگلیسی‌هاست آمریکا حاضر نبود یه جورایی وادار شد یا ساده‌ لوحی کرد از این چیزا که من فکر نمیکنم اینجوری باشه چون آمریکایی ها همون اطلاعات انگلسی هارو با واژه‌های جدید عنوان کردن.یک:جلوگیری از افتادن ایران به دامان شوروی‌ها البته تو پرانتز بگم که خود ایرانکرات،ایران کرات های اون موقع،ایران کرات منظور تکنو کرات هایی اند که توی دستگاه‌های امنیتی،امنیتی دیپلماسی آمریکا خودشون رو متخصص ایران میدونن،ایران کرات های اون موقع اعتقاد نداشتن که مصدق کمونیسته یا این که ایران در حال سقوط به دامن کمونیست‌هاست،اعتقاد نداشتن ولی از اون به عنوان پیش زمینه‌ی کارشون در هر صورت استفاده کردن.دو:حفظ ثبات در بازارهای نفتی جهان و بهره‌های اقتصادی ناشی از اون،این همون چیزیه که باید انگلیسی ها قبلا گفته بودن در دوره ترومن.همونطور که عرض کردم قبلا برای اجرای نقشه طراحی گوناگونی داشتن هنوزم در دنیا از این طرح ها استفاده میشه شک نداشته باشین،کار مشترک سی آی ای و ام آی سیکس اینجوری اجرا شد،برای کم کردن وجهه‌ی دولت مصدق سعی به رشوه دادن به بعضی‌ها در دولت کردند،به راه انداختن شورش‌های خیابانی،ماموراشون خودشون رو یه سری کمونیست جا زدن و رهبران مذهبی رو تهدید کردند،سفیر آمریکا به دروغ به مصدق گفت که شهروندان مورد حمله واقع شدند و خیلی چیزای دیگه که جای صحبتش اینجا نیست.پس از موفقیت به اصطلاح کودتا ایران به مدت بیست و پنج سال در حوزه‌ی ژئوپلیتیکی آمریکا قرار گرفت و براساس تئوری بازدارندگی که قبلا در موردش حرف زدیم کمک‌های نظامی اقتصادی سیاسی و امنیتی زیادی به شاه شد تا که ایران دوباره ثباتش رو به دست آورد،ولی به تدریج گسل بین مردم و حکومت افزایش پیدا کرد.عدم اطلاع دقیق سرویس‌های امنیتی غرب از تحولات زیرپوستی جامعه‌ی ایران منجر به نوعی تحلیل غیر واقعی از اوضاع ایران شد و نتیجه‌اش این بود که یک سال قبل از انقلاب یعنی دسامبر سال هزار و نهصد و هفتاد و هفت میلادی در کاخ نیاوران یجوری خودشو نشون داد،کارتر رئیس جمهور آمریکا در ضیافت کاخ گفت:ایران جزیره‌ی ثباتی است در یکی از پرمخاطره‌ترین نقاط جهان،داستان انقلاب نیاز به تکرار نداره ولی اجازه بدین در پایان توصیف و مشاهدات آقای استفن کینزر خبرنگار سابق نیویورک تایمز و نویسنده‌ی کتاب همه مردان شاه رو براتون اینجا یه قسمتش رو ترجمه کنم به نظرم جالبه،این بخشی از یه مصاحبه‌ایه با خانم امی گود من مجری یک برنامه‌ای به نام democracy now،دموکراسی اکنون سال‌ها پیش این مصاحبه با آقای کینزر انجام داد،آقای کینزر در این مصاحبه میگه:در زمان کار روی کتاب یعنی همون همه‌ی مردان شاه در همون ابتدا متوجه شدم که مصدق نخست وزیر ایران به عنوان مرد سال هزار و نهصد و پنجاه و یک انتخاب شده با کلی دردسر اون شماره رو پیدا کردم،قابش کردم  و روی دیوار بالای سرم آویزان کردم و این حسی به من داد که نه تنها من دارم این دوره رو کند و کاو میکنم بلکه دارم دوباره شخصیت مصدق رو زنده میکنم.او در حقیقت از شخصیت‌های برجسته‌ی اواسط قرن بود،قرن بیست.یادتون باشه این موقعی که هیچ اعتراض و صدایی از آن بخش از دنیا که ما امروز جهان سوم میگیم در مجامع جهانی بلند نشده بود،این صدایی که قبل از فیدل کاسترو قبل از قوام نکرومه  قبل از سوکارنو قبل از جمال عبدالناصر در اون مجامع بلند شده بود.مصدق در سازمان ملل در نیویورک ادعانامه ایران رو ارائه داد و از این طریق ادعانامه کشورهای فقیر رو علیه کشورهای ثروتمند به نمایش گذاشت،این کار خیلی خیلی کار نویی بود در دنیا،عجب شخصیتی بود این مرد،این کتاب یعنی همه‌ی مردان شاه فقط درباره‌ی کرمیت روزولت طراح کودتا نیست،اما مصدق قد بلند،کارکشته و فرهیخته،اشراف‌ زاده‌ی تحصیل کرده اروپا همچنین خیلی آدم با احساس،شخصی که هنگام نتخ های پارلمانیش وقتی از رنج مردم ایران حرف میزد گریه میکرد و گاهی هم غش.وقتی آرمان ملی دوران را پذیرفت که در حقیقت ملی کردن صنعت نفت ایران بود خودشو در مسیر درگیری با قدرت‌های بزرگ دنیا قرار داد و اون درگیری عواقب و آثاری داشت که ما امروز هنوز باهاش زندگی میکنیم.

Radio51_Admin وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *