صفویه بخش چهارم
- Radio51_Admin
- اپیزودها
- اردیبهشت 19, 1403
رادیو پنجاه و یک شمارهی بیست و شش صفویه بخش چهارم شیعهی دوازده امامی از باشتین تا تبریز.رادیو پنجاه و یک تحلیل میکنه که هنوز جغرافیا مهمه ولی فناوریهای جدید و اقتصاد میتونه یک جغرافیای ناچیز روبه بازیگری بزرگ تبدیل کنه.تو این قسمت ضمن نگاه مختصری به جغرافیای جبل عامل میپردازیم به مهاجرت یا آوردن روحانیون جبل عامل به ایران و نفوذشان که ابتدا از باشتین شروع شد ولی اوج قدرت گیری اونا در دورهی صفویه و بعد از اونه.توی متون مختلف تاریخی شما میتونید پیدا کنید که شاه اسماعیل با استفاده از خشونت بی حد و حصر و تیغ تبراییان موفق شد سنییان ایران رو وادار به پذیرش مذهب شیعه بکنه ولی بعد از مدتی متوجه میشه که این خیله عظیم افرادی که حالا خواسته یا به زور مذهب جدید رو پذیرفتن یعنی از وجه اسلام سنی به وجه اسلامی شیعه گرایش پیدا کردن نیازمند فقه و فلسفهی جدیدی هستند،به هر حال اصولی هست فلسفه ای هست فقهی هست،به هر حال در ارتباط با این مذهب شاه اسماعیل اگه خاطرتون باشه سیزده سالش بود و یارانی که باهاش بودن بضاعت چندانی طبق متون تاریخی تو این مقوله نداشتن،به دلایل مختلف روحانیون شیعه در زمان او و قبل از او یا کشته و یا از کشور رانده شده بودند و تعداد اندکی هم که موجود بودن مورد اعتمادش نبودن یا اونها حاضر نبودن باهاش کار کنند و بالاخره به این نتیجه میرسه که رهبران سربداران در باشتین رسیده بودن،به این معنا که همونطور که سربداران از شهید اول برای ترویج و توسعه تشیع در قلمروشان کمک خواسته بودند و در عین حال گرفته بودن حالا اینا یعنی شاه اسماعیل خواهان دعوت به همکاری یا به زعم بعضی وارد کردن و بعضی دیگر مهاجرت از شاگردان و تربیت یافتگان مکتب شهید اول از جبل عامل لبنان شدن.جبل عامل رو احتمالا خیلی زیاد حداقل بعد از انقلاب شنیدید،یه منطقهی کوچیکی در جنوب لبنان در کنار ساحل مدیترانه ولی تاثیر بزرگی بر نواحی بسیار وسیعی از عراق تا ایران داشته.تمامی اسم فامیلهای صدر یا صدر عاملی رو هم توی ایران میتونید پیدا کنید هم تو عراق و هم تو لبنان،این راهها همه ختم میشه به جبل عامل.امام موسی صدر ایرانی با محمد باقر صدر عراقی هر دو ریششون از یک جاست.حداقل دو روایت دربارهی حضور مذهب شیعه در جبل عامل هست،یکی از اونا اینه که عثمان خلیفه سوم ابوذر غفاری از یاران پیامبر اسلام و به شام فرستاد معاویه که فرماندار لوانت یا همون شام بود او را به جبل عامل تبعید کرد و اونم به تبلیغ دراون دیار پرداخت و به اصطلاح بذر شیعه رو در اونجا کاشت.از سربداران گفتم و کمک خواستن از شهید اول،اجازه بدید یه مختصری جریان سربداران و اتفاقاتی که افتاده بهتون معرفی بکنم.شخصی بوده به نام خواجه علی موید که از روزگار به اصطلاح وجیهالدین مسعود یکی از امرای سربداران بود و مهمترین امور به اصطلاح مملکتی با مشورت او یه جورایی به سامان میرسید،ایشون با سیاست حمایت از درویشان وارد صحنهی سیاسی میشه و با حمایت آنان به قدرت میرسه ولی پس از یه مرحلهی خاصی برنامه ریزی حذف اونارو در دستور قرار میده یا با قتلشان و یا اعمال دیگه و ویران کردن مقبرهی شیخ خلیفه و شاگرد شیخ حسن جوری که از نخستین به اصطلاح بنیانگذاران جنبش سربداران بودند دست زد و حمایت رهبران دینی و اعتماد مردم رو یهجورایی با این اعمالش از دست داد ولی خب در زمان خودش تشیع سربداران رو رسمی کرد البته خود حاکمان سربدار یعنی شیخ خلیفه مازندرانی و شیخ حسن جوری اونها خودشون به اصطلاح مبلغ مذهب تشیع بودند با اینکه به هر حال سربداران یه جورایی منشعب شده بود و دو گروه شیخیان یا به اصطلاح حسنیه و سربداران تقسیم شده بودند ولی شیعه امامی همیشه مورد احترامشون بود و نام دوازده امام و در خطبههای نمازشون همیشه به اصطلاح ذکر میکردند و همهی سنتهای تشیع رو.حاج علی سعی کرد این سنتی رو که اونها پایه ریزی کرده بودن مفاهیمی مثل مفهوم انتظار و ظهور در بین جامعه و رسمیت بخشیدن تشیع در قالب فقاهتی اون بود،این مسائل باعث شد که از یک شخص متخصص دعوت بکنن که بیاد در خراسان به این امور بپردازه به امور فقه شیعه و اون فرد کسی نبود جز شهید اول.نامهی بلند بالایی از جانب خواجه علی بن موید به اصطلاح برای شهید اول نوشته شد که یه بخش های خیلی کوتاهش رو براتون میخونم:ما در میان خود کسی را که به فتوایش به لحاظ علمی بتوان اعتماد کرد یا مردم بتوانند عقاید درست را از وی فراگیرند نمییابیم،مسالت چنین داریم چون ایمان داریم که بزرگواری و بخشندگیش عالمگیر است و کرمش دامن گستر امیدواریم که خواهش مان به جا آرد ما از آن نگرانیم سرزمین ما به خاطر رهبر نداشتن و راهنمایی نشدن دستخوش خشم الهی گردد.به هر حال نامهی بلند بالایی همونجوری که عرض کردم و شهید اول به دلایلی این دعوت رو نپذیرفت ولی کتابی نوشت به نام لمعه دمشقیه که اصول فقه شیعست و برای به اصطلاح ایشون یعنی خواجه علی موید فرستاد که بر مبنای دستورالعملهای موجود در اون کتاب جامعه رو اداره بکنه ولی باید بگم که سربداران موفق به اجرای اصول نوشته در اون کتاب نشدند و به دلیل شورشهایی که ایجاد شد از حکومت ساقط شدند و بعدها صفویه هستند که همونطور که عرض کردم با به کارگیری از تخصص شاگردان شهید اول شیعه رو در ایران در سراسر ایران پیاده کردن.یه نکته رو باید در اینجا ذکر بکنم که به نظر من حائز اهمیت و اون اینه که صرف نظر از دلیلی که شهید اول به ایران نیامد رغبتی شاید مثلا به سفر خراسان نداشته و کتاب لمعه دمشقیه رو برای سربداران نوشته و فرستاده که اولین پایهی به اصطلاح کتب شیعه محسوب میشه،این میتونه دلیل باشه که شاد فقه شیعی در اواسط قرن هشتم هجری پا گرفته و قبل از اون اون چه که بود حدیث و سیره امامان و غیره بوده شاید و در میان آنها فقیه شریعتمدار حداقل نبوده،شاید تخصص من نیست ولی به عنوان سوال دارم مطرح میکنم و طبیعیست تنها یک کتاب یعنی همون لمعه دمشقیه نمیتونه به اصطلاح به عنوان پست و اساس یک سیستم پایه ریزی یک سیستم ایدئولوژیک کافی باشه و درست در همین رابطه است که صد و پنجاه سال بعد بعد از جریان سربداران و به اصطلاح به قدرت رسیدن (10:55) شاه اسماعیل در تبریز روحانی شیعه دوازده امامی وجود نداشته و ایران تحت تسلط تفکر سنی بوده شاید این یکی از نکاتی که باید فکر میکنم بهش توجه بشه.تشییع ایرانی به عبارتی دستاورد کارای روحانیون جبل عامله و اگه نبودن ممکن بود جناح طرفدار صوفیگری پیروز بشه بگذریم که در هر صورت اونا بنیانهای فکری فلسفی لازم رو نداشتن و جبلعاملی ها شروع به نوشتن قوانین قضایی و اجتماعی کردن و برای اجرای اونا خودشون هم تمام مناصب و به دست گرفتن.تو اون دوره ما روحانیت اون دوره رو میتونیم اینجوری تعریف بکنیم،نهادی که به اصطلاح به عنوان متولی امور دینی جامعه و دولت بوده،کار مهمش مشروعیت بخشی به دولت صفویه بود و نقش اساسی درش داشت و این روحانیون یا این روحانیت تصوف برخاسته از سنت تسنن رو کنار زدن و یک تحولی رو به سوی تشیع که قدرت اصلی مذهبی اون دوران بود شدن به نظر من اینجوری میشه روحانیت رو در اون دوره تعریف کرد.از جبل عامل وقتی شما حرف میزنید با یک شخصیت تاریخی همانطور که عرض کردم اسمش بود ابوذر غفاری از یاران پیامبر اسلام بود که به اون منطقه تبعید شده بود یک اثر تاتری در ارتباط با شخصیت آقای ابوذر غفاری در سال اواخر،اواخر دههی چهل یعنی به طور مشخص سال چهل و نه نمایشنامهای بر مبنای یکی از کتابهایی که خاطرم نیست چی بود ترجمهی آقای شریعتی بود رضا دانشور و داریوش ارجمند و ایرج صغیری این سه تا دانشجوی دانشکدهی ادبیات دانشگاه مشهد بودن یا دانشگاه فردوسی مشهد بودند که رضا دانشور نویسندهی ایرانی یک نمایشی بر اون ترجمهی آقای شریعتی نوشت به نام یک بار دیگر ابوذر آقای داریوش ارجمند بازیگر معروف سینما و کارگردانش بود و آقای ایرج صغیری هم بازیگرش،این نمایشنامه بعدا توی حسینیه ارشاد به اصطلاح در سال هزار و سیصد و پنجاه و یک به اجرا درآمد که با سخنرانی خود آقای شریعتی شروع شد،اصلا اجرای به اصطلاح تاتر در حسینیه ارشاد باعث شد که یه سری نیروهای تندرو واکنش تند نشون بدن مثلا فداییان اسلام حرف ازانفجار و بمب گذاری در حسینیه ارشاد زده بودند و این باعث شد که خود آقای شریعتی برای اینکه چنین اتفاقاتی نیوفته توی مراسم به اصطلاح افتتاح این نمایش شب اول اونجا به اصطلاح خودشون سخنرانی کردن و نمایش هم مورد توجه حضار قرار گرفت،تماشا چی ها گرفت به طوری که نوشته شده به طور ممتد اجرای نمایش رو با کف زدن و تشویق قطع میکردند،قرار بود گویا تلویزیون این نمایش و ضبط بکنه ولی آقای شریعتی باهاش مخالفت کرد،این نمایش باعث ترس ساواک شد و نتیجتا نمایشش متوقف میشه و با جریاناتی که پیش میاد اصلا به طور کلی حسینی ارشاد بسته میشه.آقای شریعتی در اون سخنرانی قبل از نمایش اینجوری گفتن:صحنه صحنهی مرگ ابوذر است تنهایی روزه خورشید آتش زیر صحرا ابوذر پرومته ماست پرومته ای که نه در آسمان و نه در افسانه در زمین در تاریخ نه یکی از خدایان بندهی راستین خدا اما رسالت رسالت پرومتست ربودن آتش خدایی از دست خداوندان ظلمت و ظلم در زمین و بخشیدن به انسان،تودهای محروم و قربانیان ظلم خلافت جور و ظلم روحانیت جهل عثمان و کعب، میگویند هر کسی در لحظهی مرگ تمام زندگیاش را در خاطرش زنده میکند و تمامی تاتر همین است.دو سال پیش یک بار دیگر ابوذر را رضا دانشور داریوش ارجمند و ایرج صغیری دانشجویان دانشکده ادبیات مشهد در تالار دانشگاه به روی صحنه آوردند،فرم هنری محتوای فکری و پذیرش روشنفکران فوقالعاده بود و امسال همین نمایشنامه با کارگردانی و اجرای ایرج صغیری و همکار گروه هنری حسینیه ارشاد در تالار حسینیه بر عموم عرضه شد،پذیرش مردم شورانگیز بود این واقعه در متن مذهب هنر جامعه و در رابطه گسستهی روشنفکر و مردم عنوان یک فصل بود فصلی که صد سال دیر آغاز شد،مذهب ما پس از آن که جامهی کهنهی تعزیه و شبیح را دور میافکند با هنر بزرگ نمایش میگذرد،آنچنان که روح مذهبی رایج این دو را با هم مغایر مییابد.در یک بار دیگر ابوذر یک بار دیگر این جامه را زیبا و نو به تن میکند و به صحنه پا میگذارد،هنر در شیوهی جدید و با امکانات جدید و در سطح ارزشهای جهانی هنر به سراغ مذهب میآید و با این همگام و همخوان دیرین خویش علی رغم کوششهای ریشه دار و پیوسته ارتجاع و اربابش که این دو را از هم بیزار کرده بود و ببین دوباره آشنا میشود و آشتی میکند پایان نقل قول از متن آقای شریعتی.یک ایشون در این متنشون از پرومته حرف زدن بذارین پرومته رو هم به شما معرفی کنم که کی بوده،در افسانه های یونان باستان پرومته پسر خدای آتش تنها باقیمانده به اصطلاح (18:10) از جنگ زئوس بود.زئوس خدای خدایان در حقیقت،در دوران آفرینش انسانها پرومته رو انتخاب میکنه تا همه چیز و به انسان بده به غیر از آتش.پرومته که عاشق انسانها بود و نمیتونست به اصطلاح رنجشون و ببینه پس از حل و فصل بسیاری از مسائل آدمیان بالاخره تصمیم میگیره به دور از چشم زئوس خدای خدایان آتش رو به انسانها بده،وقتی زئوس ازاین جریان باخبر میشه پرومته رو به بالای قلهی قاف که به هر حال در قفقاز است میبرند و او را زنجیر میکنند.جزاش این بود که هر شب عقابی از آسمون میومد و جگر پرومته در زنجیر را میخورد اما تا بامداد روز بعد جگر پرومته از نو رشد میکرد،یه روز پرومته به زئوس میگه که یک زمانی خواهد رسید که پادشاه و خدایی تو به پایان برسه و دیگری بر تخت تو تکیه بزنه،زئوس خیلی میخواست بدونه که چه کسی جاشو میگیره اما پرومته پاسخی بهش نمیداد تا وقتی که اون اتفاق به واقعیت تبدیل شد و زئوس توسط پسرش کراتوس از میان برداشته میشه.سرانجام هرکول هم عقاب رو میکشه و پرومته از بند رها میشه.یه نکتهی خیلی کوچولو هم بگم،آخرین جملهی پیشگفتار پایاننامهی کارل مارکس فیلسوف معروف آلمانی اینه:پرومته برجستهترین قدیس و شهید تقویم فلسفیست.ببخشید که این حاشیهها رو گفتم به نظر من این حاشیهها یه خورده شاید بیشتر کمک بکنه که ما ماجراهایی که در گذشته اتفاق افتاده راحت تر بتونیم متوجه بشیم.اما ادامهی در ارتباط با روحانیون جبل عامل،وارد کردن یا مهاجرت کردن اینا این تصمیمش با شماست خودتون تصمیم بگیرید،اتفاقی که افتاد دو نظریه دربارش وجود داره اینکه مستشرقینی مثل ادوارد براون معتقدن که با اعلام رسمی مذهب شیعه به عنوان دین رسمی حکومت نیازمند کادر روحانیتی بود که در ایران وجود نداشت و به همین خاطر شاه اسماعیل تصمیم میگیره از روحانیون جبل عامل برای رفع این کمبود استفاده بکنه،حالا باز قبلا هم عرض کردم تو یکی از این پادکست ها چرا جبل عامل و نه عراق یا بحرین خودش جای سواله.نظریه دوم اینه که ضمن کمبود روحانی ایرانی همون تعداد اندکی هم که بودن کشش سیاسی نداشتند و نمیخواستند وارد حکومتشون بشن و این تغییر ناگهانی از تسنن به تشیع یه جور ضربهای بود بر سنت به اصطلاح رایج روحانیت در آن زمان (21:42) یه عده از اونا هم نوعی گوشمالی شده بودند و تبعید.نامدارترین این روحانیون شخصی به نام محقق کرکی یا محقق ثانی که در سال هزار و پانصد و هشت میلادی با شاه اسماعیل دیدار داشت یعنی هفت سال بعد از به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل.کرک یکی از روستاهای جبل عامله،نکته جالبی که اینجا وجود داره و باید بهش دقت بکنیم اینه که روحانیون جبل عامل نه خودشون و عرب میدونستن نه ایرانی و هر کسی از هر دهی از جبل عامل میومد اسم اون ده در انتهای اسمش بود،مثل الکرکی مثلا المشیقری و امثال اون.این حرکات شاید یه جور تلاشی بوده برای حفظ هویت قومی شون در برابر عربیز کردن تمامی ممالک فتح شده پس از استقرار اسلام در به اصطلاح جزیرهالعرب.همهی مردمانی که امروز مصر سوریه و لبنان و فلسطین اسرائیل و اردن و در بر میگیره زبان و فرهنگ متفاوتی داشتند که بعضی از آن زبانها هنوز هم در اون ممالک در کنار زبان مسلط عربی حالا چه عربی رسمی باشه که لهجههاش زنده هستند.عربی عنوان زبان رسمی خلافت در زمان عبدالملک خلیفه اموی در سال ششصد و هشتاد و شش میلادی اعلام میشه و به تدریج و با اعمال تدابیر گوناگون زبان و فرهنگ مسلط تمامی اون مناطقی میشه که اسم بردم.طبیعیه که در میان مردم مقاومتهایی هم می شده که زبان و هویتهای عمومی خودشون رو حفظ بکنن ایران نمونه بارزشه.خلاصه اینکه صفویه پس از اعلام مذهب شیعه به عنوان دین رسمی نیازمند سازماندهی مفاهیم دینی فقه و شریعت و یه جور سیستم اعتقادی نظام مند برای سازماندهی طرفداران حکومت و ایجاد جبههی در برابر عثمانی ها بودند،اینجا بود که روحانیون جبل عامل وارد میشن تا پایهریزی تفکر شیعی قابل قبول صفوی رو به وجود بیارن و راههای جدیدی برای تفسیر متون شرعی باز کنند،خلاصه اینکه استانداردی را پایه ریزی بکنن که بنیان نظام آرمانی صفوی باشه.مشکلی که اینجا وجود داشت و کار روحانیون جبل عامل رو دشوار میکرد این بود که اونا دانششون دربارهی مذهب نوعی قرائت روستایی بود و میشه گفت به دور از قدرت سیاسی شکل گرفته بود،بر خلاف سنیها حالا شافعی حنبلی حنفی مالکی همشون که در جوار قدرت سیاسی شکل پیدا کرده بود و بر مبنای تغییرات اجتماعی تغییراتی بر مبنای واقعیات،واقعیات اتفاق افتاده در فقه شون به وجود آمده بود،لازمه به توضیح اینجا بدم که ابن تیمیه متولد هزار و دویست و شصت و یک میلادی یکی از نظریه پردازان جنجالی فقه اسلامی که با اون که خودش تنبلی بود خوانشی ارائه داد که بنیانهای اندیشهی صنفی امروزی و محمد عبدالوهاب بنیانگذار یعنی آنچه که وهابیت خاندان سعودی بر اساس اون بنیان نهاده شده از کسانی بود که تحت تاثیر ابن تیمیه بودن،خلاصه کمبودها و بیتجربگی ها که عرض کردم یعنی روستایی،خوانش روستایی فقهی تدوین شد و در حقیقت بنیانگذار این فقه جبلعاملی فردی بود به نام ابو عبدالله مکی عاملی معروف به شهید اول.شکلگیری رابطهی دیانت روحانیون جبل عامل و سیاست صفوی طبیعیه که یه امر خلقالساعه نبوده و مراحلی رو طی کرده تکامل پیدا کرده،مثلا ابتدا به ساکن یعنی در سال هزار و پونصد و یک میلادی با اعلام کردن شیعه بهعنوان مذهب رسمی فقیه شیعه هیچ نقشی نداشت،نظریهی سیاسی ویژهای مبنی بر همون مراد و مرادی به قدرت میرسه،به عبارت دیگر اطاعت قزلباشان از شاه اسماعیل اعتقادشان به او به عنوان رئیس خانقاه اردبیل بود نه توجیه فقهی خاص،در مراحل بعد به خصوص عصر شاه تهماسب بود که نوعی تقسیم وظایف سیاسی دینی به وجود اومد به این مضمون که امورات مربوط به صدارت و قضاوت و اینجور چیزا به فقها داده شد که تبحر دینی در این زمینه داشتند و در مراحل پایانی عصر (27:28) تسلط دیانت بر سیاست بود که به نظر متخصصین کار صفویه رو تموم کرد،یعنی روحانیون قویتر شدن و تعدادشون در کارهای حکومتی بیشتر و بیشتر شد و در زمان شاه سلطان حسین به اوج خودش رسید و فقها اجرای قوانین شرعی رو به مقامات سیاسی دیکته میکردند.با ورود تمام قد دین به عرصه رقابتهای ژئوپلیتیک به قدرت زمانه و مدافع اسلام در وجه سنی شیعه یعنی عثمانی صفوی در حال شکل دهی به جهان اسلام شدند.فکر میکنم به اندازه کافی در حد یه پادکست از تاثیرات روحانیون جبلعامل در هویت بخشی شیعی به حکومت صفوی و تدوین قوانین فقه و غیره حرف زده باشم.نقش غرب هم جدا از علایق ژئواستراتژیک شون که قبلا دربارش حرف زدم برای تحکیم و ارزش دادن به سلسله صفویه در گسترش و شناخت تشیع کم نبوده.عرض کردم که شناخت غرب از ایران برمیگرده به چند دهه قبل از سقوط قسطنطنیه و به طور فزاینده بعد از سال هزار و چهارصد و پنجاه و سه به عنوان رقیب عثمانی آغاز شد و رقابتی رو با استراتژی و تاکتیکهای خاص که به تفصیل دربارشون حرف زدم در زمان صفویه به اوجش رسوندن،چون نیاز بود که این دو قدرت بزرگ اون دوران رو مشغول هم بکنن.یکی از شباهتهای صفویان و عثمانی به دلیل حاکمیت ایدئولوژی اسلامی در وجه سنی اون تامین نظریهی استبداد شرقی و شیوه تولید آسیایی که مبناش بر مبنای الگوی عثمانی تدوین شده بود اون تئوری به ایران تامین داده میشه.کارل مارکس فیلسوف قرن نوزده آلمان در زمینهی شیوهی تولید آسیایی مطالبی نوشته که شما میتونید بهش مراجعه کنید و متوجه میشید که این شیوه تولید آسیایی چی بود که الگوش عثمانیها بود و بعدا به ایران هم تامین داده شد.دربارهی تاکتیکهای غربی ها داشتک صحبت میکردم بعدها مطالعات کم و بیش از حوزهی مشاهدات و دانش غیر تخصصی سیاحان به محافل به اصطلاح جدیتری مثل دانشگاه کشیده میشه اول در همین حد بود که تا امروز هم ادامه داره یعنی از اوایل قرن نوزده میتونم بگم از اون موقعها شروع شد یعنی مطالعات شرق شناسی در دانشگاهها مطرح شد. کسانی مثل استیورد آرنولد معتقد بودن تشیع ساخته پرداخته ایرانه و در حقیقت واکنش روح ایرانی در برابر تسلط اعراب و ایشون معتقدن که ایرانیان برای تداوم سنت و فرهنگ باستانی شون شیعه رو ساختن که در قالب اون اهدافشون و پیش ببرن البته محمدرضا شاه پهلوی هم چنین اعتقادی داشت که بعدا براتون میخونم نوشته ایشون رو.عدهی دیگهای معتقدند مثل مثلا مورگان نه اینجوری نیست شیعه در جزیره العرب شکل گرفته ولی چون این مذهب با افکار باستانی ایرانی ها شباهت داشته ایرانی ها اون رو انتخاب کردند،به هر حال پژوهش میدانی به اصطلاح شیعه همونطور که عرض کردم با تشکیل دولت صفوی در ایران مورد توجه اروپاییها قرار میگیره،دربارهی علت این توجه هم که مسلما براتون حرف زدم.یکی دیگر از منابع شرق شناسان و رسالات به اصطلاح تحصیلیشون میسیونرهای مذهبی هستند که به نظر من بدیهی که یه فرد مذهبی به مذهب دیگه از زاویهی اعتقادات دینی خودش نگاه میکنه و نزدیک میشه،نتیجتا تحلیلشون لزوما مبنای هرمنوتیکی نداره و جانبدارانه و حق مطلب رو میتونم بگم به درستی ادا نمیکنه.هرمنوتیک هم بهرحال یک فلسفه ای برای تاویل متون که البته داستانش خیلی طولانیه،هرمنوتیک فلسفی داریم هرمنوتیک ادبی داریم،فلسفی به طور خیلی خلاصه که از اسپینوزا شروع میشه معتقده که ما باید اجازه داشته باشیم به کتاب مقدس،کتاب مقدس یعنی منظورش انجیله بدون اون منابع الهام و این چیزا نگاه کنیم و ببینیم داستانها و روایاتی که در این کتاب هست چقدر میتونه مبنای واقعی داشته باشه و نوع ادبیش هم به هر حال همینه که ما باید به دور از احساسات و دخالت دادن عقاید شخصی خودمون بتونیم یک متن ادبی رو ارزیابی بکنیم و چگونگیش رو بدونیم اگه بخوام یه مثال در این رابطه بزنم حافظه،افراد زیادی دربارهی حافظ تفسیر نوشتن و کتاب نوشتن از استاد فرزاد تا مجتبی مینوی احمد شاملو آقای مطهری و کسان دیگه ولی شما میبینید که همهی اینها یک برداشت خاصی از حافظ دارند،حافظ شاملو با حافظ آقای مطهری با حافظ آقای فرزاد از زمین تا آسمون فرق داره به نظر من علت این فرق اینه که هرمنوتیک،فلسفهی هرمنوتیک یا روش هرمنوتیکی برای تفسیر و فهم حافظ به کار گرفته نشده. یکی از بزرگترین مغزهای متفکر هرمنوتیک در عصر حاضر که در سال دو هزار و دو فوت میکنه هانس گئورگ گادامر که مقالات زیادی هم ازش به زبان فارسی ترجمه شده شما میتونید مطالعه کنید و از هرمنوتیک و شیوهی به کارگیریش در ادبیات و در فلسفه و متون دینی با خبر بشید.ببخشید که یه خورده حاشیهها زیاد شد برای اینکه برای شاید درک متن لازم بود که من به این حواشی بپردازم.خلاصه این که اگه بخوام از این بحثی که مطرح کردم نتیجهای بگیرم این جوری میشه که از نظر تنوع در روشهای تحقیق اروپایی ها مثل مثلا مشاهدات عینی سیاحان،روش کتابخانهای بعد از صفویه و افشاریه و زندیه و شیوهی گردآوری اطلاعات همهی اینا باعث میشه که نوشتهاشون یک حالت پویایی داشته باشن ولی به نظر من به دلیل همون ارجاعاتشون به منابع سنی که طبیعیه اکثریت داشتند و دارند همونطور که عرض کردم،مبانی تاویلشون یا همان اصول هرمنوتیک مراعات نشده و باعث میشه که جنبهی علمیشون یه جوری تضعیف بشه.و اما حرف از محمدرضا شاه پهلوی زدم ایشون در کتاب مصاحبه با تاریخ جملهای داره که میخوام براتون بخونم و بعد مطلب رو به طور کلی به پایان ببرمم:ایرانیان از یک سو اصالت فکری خود را با تدوین اصول مذهب شیعه عنوان کردند و از پذیرفتن استیلای خلفای عرب سر باز زدند و از طرف دیگر فرهنگ غنی ایرانی را از دستبرد و تسلط خارجیان نجات دادند،پایان نقل قول.در جهان مدرن حکومتهای اقتدارگرا و ایدئولوژیک یا به ناچار محاصرهی مدنی رو میپذیرند و گردن به اصلاح امور میذارن به قول معروف یا به طرق مختلف برانداخته میشن بد یا خوب.در جهان پیشامدرن وزن به مراتب خونین تر بود و اون چیزی که من گفتم محاصرهی مدنی تقریبا در کار نبود.صفویه که دویست سال رقیب قدر عثمانی ها بود متحدی که از نظر ژئواستراتژیکی اروپاییا حساب گندهای روش باز کرده بودند و تا حدود زیادی هم به اهدافشان رسیده بودند در این رابطه ناگهان و به طرز باورنکردنی بر اثر شورش داخلی سقوط میکنه و نه تنها مردم ایران و بلکه اروپاییها رو هم هاج و واج میذاره،جالبه شاه اسماعیل برای رواج مذهبش در سرزمینی که فتح کرده بود کسانی رو از سرزمینهای دیگه برای این کار دعوت کرد،ولی سرانجام سرزمین فتح شده او توسط فاتحین جدید اون دیار دور که باریکهی کوچکی نزدیک دریای مدیترانه هست شد.او یعنی شاه اسماعیل که شعر هم میسرود و تخلصش خطایی بود،خطا یک منطقه توی استان ترکستان شرقیه البته یه نوع طراحی هم هست.ایشون تخلصش خطایی بود،ایشون مینویسند رسید موسم گل عیش و کامرانی کن،گذشت عمر گرانی مکن روانی کن،خلاف ظاهر مکار تا توانی کن،در آب میکده چهره ارغوانی کن،مرو به صومعه آنجا سیاه کاراند،نواده او و نهمین پادشاه سلسله صفوی درست برخلاف نسایع جدش در این چند بیت که عرض کردم عمل کرده و دودمان صفوی رو به تاریخ سپرده.بسیاری از اجدادش یعنی شاه سلطان حسین شخصا در صحنههای جنگ شرکت داشتند و گاها زخمی شدند ولی شیوهی جنگیدن او تمام و کمال وصل خرافات مذهبی بود.ایشون یعنی شاه سلطان حسین برای مقابله با دشمن به توزیع آش نذری رو آورد یعنی آش نذری می پخت و جالب اینه که دستور تهیه اون رو از یه پیرزن استرآبادی گرفته بود،اینا شوخی نیست اینا توی تاریخ اومده،مواد مورد نیاز اون آش این بود،دو پاچه بز رو با سیصد و بیست و پنج دانه نخود پخته و دوشیزهای باکره هزار و دویست بار بر آن ذکر بخواند و بر آن فوت کند،سپاهیانی که با این خوراک اطعام شوند از نظرها ناپدید خواهند شد و بر دشمن غلبه خواهند یافت،این دستور تهیهی اون آشه که از یک پیرزن استرآبادی گرفته.نارضایتی های داخل،فشارهای اقتصادی همهی اینها مسیر محمود افغان و تو خاک ایران هموار میکنه.یه راهب لهستانی شرایط اون روز ایران رو اینجوری توصیف میکنه:در شاه حسی در بزرگان غیرتی در مردم اعتمادی و در وزیران تدبیری باقی نمانده بود و بینظمی چنان عمومیت داشت که گویی همهی بخشهای شاهنشاهی ایران در آستانه فروپاشیست پایان نق قول.یکی از شاعران آن زمان در توصیف شاه اینجوری مینویسه:چون دشمن به ملکش زدی ترکتاز نمیکرد کاری به غیر از نماز،نمودی اگر خسب ملکش خراب همی کرد از قصه چشمی پر آب.ژئوپلیتیک اصلا مهربان نیست و با عبادت و نماز و کلیسا و کنیسه به هیچ وجه نمیشه اهلیش کرد.عدم درک ژئوپلیتیک از جانب شاه سلطان حسین فرصتی شد برای محمود افغان و از سقوط اصفهان در سال هزار و هفتصد و بیست و دو میلادی. سال هزار و هفتصد و بیست و دو میلادی دومین ویرگول در تاریخ آغشتگی مذهب و سیاست در ایران بود،اولین ویرگول در سال دویست و بیست و چهار میلادی با سقوط ساسانیان در جملهی طولانی تاریخ ایران گذاشته شده بود،آیا نقطهی پایان رو جمهوری اسلامی بر پایان این جمله خواهد گذاشت؟.