نظریه پایان تاریخ
- Radio51_Admin
- اپیزودها
- بهمن 8, 1402
رادیو پنجاه و یک شماره یازده نظریهی پایان تاریخ.رادیو پنجاه و یک یعنی محل طلاقی جغرافیا,قدرت و سیاست بی هیچ نگاه جانبدارانه از قدرتی.نظریهی پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما,خاطرم هست که اواخر دههی هشتاد اوایل نود مدام از سال دو هزار حرف میزدن,سال دو هزار به نظر میومد درحال رسیدن باشه و چیزی که بهش قیامت هزاره میگفتند در راه بود.دوستانی که بالای سی سالشون باشه حتما به خاطر دارن که متخصصین پیشبینی میکردند که ممکنه به خاطر یک اشتباه محاسبه حوادث عجیب غریبی در سال دو هزار اتفاق بیفته. چون بسیاری از برنامهها برنامههای کامپیوتری سال رو به دو رقم آخر معرفی میکردند و ترس این بود که کامپیوتر به جای عدد دو هزار یعنی سال دو هزار عدد هزار و نهصد رو نشون بده که میتونست فجایع گوناگونی به بار بیاره.بگذریم,در اون سالها که همه از سال دو هزار و حرف میزدن مساله گرمایش زمین گسترش سلاح هستهای هرج و مرج در اروپای شرقی و و و و اینها چیزایی بود که اون روزا در موردش حرف میزدن.کلمهی پسا یا همان پست یه جورایی به پایانش رسیده بود پست,مدرنیز, پسا تاریخ پسا فرهنگ,بعضا میگفتن ما از این پساها یا این پستها حتی عبور کردیم خب سوال این بود که چه چیزی جانشین پسا یا همون پست میشه؟ ساموئل هان تین تن استاد دانشگاه هاروارد یه جواب براش داشت,(۲:۵۴) یه نویسندهی مجلهی نیویورک تایمز نوشته بود پایان طبیعت.در وسط این داستانها و اظهارنظرهای رنگارنگ شماره تابستان سال هزار و نهصد و هشتاد و نه مجلهی نشنال اینترست که میشه ترجمش کرد منافع ملی مقالهای در اون چاپ شد از یک کارمند ناشناس وزارت خارجه به عنوان پایان تاریخ یعنی علامت سوال پایانشه,اسم نویسندهی اون مقاله فرانسیس فوکویاما بود.فرانسیس فوکویاما در سال هزار و نهصد و پنجاه و دو به دنیا آمد پدرش کشیش تحصیل کرده با مدرک دکترای جامعهشناسی و مادرش دختر بنیانگذار دپارتمان اقتصاد در دانشگاه کیوتو و بعدها رییس دانشگاه اوزاکا در ژاپن بود,ولی خود فرانسیس در منهتن نیویورک بزرگ شده و تنها بچهی خانوادهاست و با زبان و فرهنگ ژاپنی هم ارتباط کمی داره.لیسانسش رو از دانشگاه کرنل در رشتهی فلسفهی سیاسی گرفت مدتی در فرانسه شاگرد رولان بارت و ژاک دریدا بود و سرانجام پی اچ دی خودش و از دانشگاه هاروارد گرفت و شاگرد ساموئل هان تین استاد و نظریهپرداز معروف ستیزه تمدنها بود.بعدا دربارهی استادش آقای هانتینگتون و نظریه معروفش صحبت خواهیم کرد.هستهی مرکزی تز اون مقاله یعنی پایان تاریخ علامت سوال و بعد دو سه سال بعد که کتابی نوشت(۴:۵۵)این عنوان اون کتاب بود اجازه بدید این قسمت آخرش رو یه توضیح بدم(۵:۰۵) اصطلاحی در زبان انگلیسی هست به عنوان لست من استندینگ,معنی اصلی این عبارت اشاره داره به تنها بازماندهی یک نبرد به عبارت دیگه وقتی که همه کشته شدن و فقط یک سرباز زنده مانده.ولی در زبان روزمره این اصطلاح به طور عموم یعنی کسی یا چیزی که همه کس یا همه چیز و پشت سر گذاشته یا ازشون گذشته این معنی اون اصطلاحه. داشتم عرض میکردم که تم اصلی کتاب پایان تاریخ و تنها بازمانده یا واپسین انسان بعضیا ترجمه کردن اینه که روند تاریخ بشریت ستیز و پیکار بین ایدئولوژیهاست و سرانجام پس از سقوط دیوار برلین و پایان جنگ سرد تنها ایدئولوژی که برای بشریت مونده لیبرال دموکراسیه و پیشبینی میکرد جهان پیروزی اقتصاد لیبرالی رو جشن خواهد گرفت,من خودم این کتاب و به زبان آلمانی در سال نود و سه میلادی خوندم.در جایی از اون کتاب آقای فوکویاما مینویسه:کتاب آنچه که ما شاهدش هستیم تنها پایان جنگ سرد نیست یا گذشتن از یک دورهی خاصی از تاریخ پسا جنگ بلکه یک جور پایان تاریخ است.تکامل ادئولوژیک انسان و جهانی شدن دموکراسی لیبرال غربی.به عنوان شکل نهایی حکمرانی بشریت,کتاب و نظریهی پایان تاریخ انتقادات زیادی شده از جانب افراد مطرح زمانه در سراسر جهان باید بگم.فوکویاما در پاسخ به یک پاسخ کلی باید بگم به اون انتقادات گفت:یکی از دلایل عمده مخالفت و انتقادی که با کتاب وجود داره موضع تندی که او یعنی آقای فوکویاما در برابر پست مدرنیزم داره به نظر او فلسفه پست مدرنز ایدئولوژی لیبرال دموکراسی رو دست کم میگیره و یه جوری شاید خار میدونه و این باعث میشه که جهان غرب بالقوه دچار تضعیف موزه بشه.او میگه که آیا این واقعیت که مارکسیسم و فاشیسم به هیچ وجه قابل دفاع در برابر لیبرال دموکراسی نیستند کافی نیست برخورد امیدوار کنندهای با اون میشد؟یعنی به لیبرال دموکراسی و سرانجام میگه که پست مدرن چیزی جز یک پدیدهی روشنفکرانه نیست.دلایل زیادی برای به اصطلاح جهانی شدن این نظریه و اون کتاب است,به نظر من یکی از علتهای جهانی شدن این کتاب در بین موافقان و مخالفانش اینه که فوکویاما بعنوان یک شوروی شناس گمنام شاید آدم خوششانسی بود چرا؟برای اینکه حدود شش ماه قبل از حوادث مهم نظریهاش ارائه شد یعنی مقالهاش قبل از انقلاب به اصطلاح مخملی چکسلواکی به رهبری واسلاو هاول منتشر شد و همچنین قبل از فروپاشی دیوار برلین در نوامبر هزار و نهصد و هشتاد و نه.به خاطر داشته باشید که این مقاله در شمارهی تابستان هزار و نهصد و هشتاد و نه در مجلهی نشنال اینترست چاپ شد.همه میدونن که تحلیل وقایع در حال اتفاق همیشه کار پر از ریسکیه,خیلی اتفاقات میتونسته بیفته ولی وقایع در اروپا کم و بیش همان گونهای اتفاق افتاد که آقای فوکویاما پیش بینی میکرد یعنی در بیست و شش دسامبر هزار و نهصد و نود و یک اتحاد شوروی خودش رای به پایان خودش داد و جنگ سرد به مفهوم واقعی به پایان رسید.البته این و باید در پرانتز بگم که نگاه آقای فوکویاما متمرکز اروپا بود نه جاهای دیگه چون به خاطر بیاریم که در ژوئن سال هزار و هشتاد و نه شورشهای موسوم به میدان تیان آن من در چین اتفاق افتاد که به نظر میرسه تاثیری روی مقاله و بعد کتاب آقای فوکویاما نداشته.آقای فوکویاما متمرکز بوده به اروپا و اتحاد جماهیر شوروی سابق.دوست دارم نکتهی جالبی رو براتون اینجا بگم که شاید تا حدودی به این موضوع مرتبط باشه.شاید هم یکی از دلایلی که مقالهی فوکویاما مورد توجه قرار گرفت این بود که در اون زمان,زمانی که مقاله رو نوشت او کارمند دفتر برنامهریزیهای سیاسی وزارت خارجه آمریکا بود.بنیانگذار این دفتر اگه خاطرتون باشه در پادکست مربوط به تئوری بازدارندگی یا همون کانتری منت ازش صحبت کردیم یعنی آقای جرج کنان,اون بنیانگذار این دفتر بوده.و خود آقای کنان اگه خاطرتون باشه مقالهی معروفی به نام منابع رفتاری شوروی,یک مقاله ای به این نام با امضا آقای ایکس در مجلهی فوراور چاپ کرده بود که در حقیقت به نوعی تبدیل به سیاست خارجی آمریکا در زمان جنگ سرد شد,جالب اینه که,این نکته جالبشه که انتشار مقاله پایان تاریخ به عبارتی میشه گفت پایان شوروی همون ماهی منتشر شده این مقاله که آقای کنان در سن هشتاد و پنج سالگی در کمیتهی روابط خارجی سنای آمریکا ظاهر شد که پایان سیاست خارجی جنگ سرد رو اعلام بکنه,همزمانی با حضور ایشون در کمیته روابط خارجی و اون مقاله میتونه یه جورایی از نظر سمبلیک جالب باشه.سوال های زیادی میشه کرد باز,چرا مثلا پایان تاریخ تبدیل به یه واقعه مهم شد؟یکی از دلایلش یه جور باید بگم تاریخ بافی از قول هگل بود شاید که با زیرکی خاصی آقای فوکویاما این رو عنوان کرد که نه تنها امریکا برنده شده بلکه شکوفایی دموکراسی در سراسر جهان در حقیقت برآورده شدن یک آرزوی بزرگ تاریخیه,پایان جنگ سرد به هم ریختگی و آشفتگی شوروی روند درک تحقق یک ایده رو منعکس میکنه اون ایده چی بود,تاریخ از نظر هگل البته اون طور که آقای فوکویاما میفهمه یا میگه در یک لحظه یا یک آن مطلق به کمال میرسه اون لحظهای که سرانجام یک شکل معقول جامعه و دولت پیروز میشه و اون لحظه یا اون آن به اصطلاح الان اتفاق افتاده یعنی فروپاشی دیوار برلین,این برداشت آقای فوکویاما ست از تاریخ,تاریخ هگل درک تاریخی هگل و نتیجهای که میگیره.تز عجیب غریبیه و خب خیلی سخت میشه ثابتش کرد بعضیا میگن حالا فرض کنیم غرب برد فاشیسم و کمونیسم نابود شدند و چالشهای ایدئولوژیک دیگری هم در چشمانداز نیست,حالا هیچی,فوکویاما خودش هم میگه که یه جور خلع در بطن لیبرالیزم خانه کرده,آمریکا چیزی که برای عرضه کردن داره یعنی لیبرال دموکراسی یعنی ترکیبیه از یک فضای سیاسی خاص و دسترسی داشتن به کالاهای مصرفی,چه میدونم ویدیو و سی دی و اقتصاد مصرفی. جامعه ای که هگل مجسم میکرد در پایان تاریخش یک دولت جهانیه که در اون هنر شکوفا میشه و فضیلت حاکم اینا چیزایی که شما در هیچجا پیدا نمیکنید چیزی که ما توش یه جورایی گیر کردیم بیشتر فرهنگ مصرفه و نتیجه میگیره که با این تفاصیل شاید پایان تاریخ اصلا چیز خوبی هم نباشه.فوکویاما دچار تردیدهای اینجا و اونجا میشه در تبیین این نظریه,اگر اون تردید هارو به نوعی کنار بزنیم علت اصلی نگارش این مقاله در او نشریه در اون نشریه نو محافظه کار که باید بگم خودش هم به اون گرایش داشت به جنبش نومحافظه کار در آمریکا البته باید بگم بازم که بعدها ازش فاصله گرفت یه چیز بود هدف اون مقاله که خلق فضای لازم و مقدمهای برای جهان تک قطبی,آقای فوکویاما نقشهی سیاسی جهان پسا جنگ سرد رو یک چیدمان دو بخشی میبینه,چیدمان اولش اروپای غربی آمریکا و ژاپن یک رژیم به اصطلاح یکدست و جهانی تشکیل میدن چون به نظر او مشکلات ژئوپلیتیکی شون رو حل کردن یعنی تاریخ برای اینها به پایان رسیده.بقیه دنیا هنوز در مرحلهی تاریخی هستند و نتونستن مشکلاتشون رو حل کنند.به نظر این حقیر اگه آقای فوکویاما همونطور که به پایان تاریخ هگل رجوع کردند و پایان تاریخ خودشون و نوشتن به اصول دیالکتیک هگل هم نظری مینداختن میتونستن بفهمن هیچ پدیدهای بخصوص یک پدیدهی اجتماعی ایستا نیست و همواره دستخوش تغییره,حتی نتیجه به دست آمده از پایان تاریخ و واپسین انسان ایشان یعنی لیبرال دموکراسی هم دچار دگرگونی خواهد شد.در پایان مایلم به چند نکتهی دیگه اشارهای بکنم که با وجود آرای ضد و نقیضی که دربارهی این نظریه و شخص آقای فوکویاما وجود داره گذر زمان هم باعث تغییر یا شاید بهتر باشه بگم تعدیل نظرات او شده مثلا فاصله گیری او از گروه معروف به نومحافظهکاران,انتقاد از نگاه میلیتاریستی آمریکا در ارتباط با حل مسئله افغانستان و عراق یا همینطور که خودش میگه یه جایی فکر میکنم در مصاحبه با هارد تاک بی بیسی بود خاطرم دقیق نیست که کجا بود ولی به هر حال این عبارت یادمه قدرت و امکانات,یعنی آمریکا قدرت و امکانات لازم برای برقراری دموکراسی در کشورهای خاورمیانه رو نداره و ما یعنی آمریکا در موقعیتی نیستیم که بتونیم به سایر کشورها دیکته بکنیم,اینا چیزاییه که بعدا گفته و دو نکته دیگه,یکی اینکه در بعضی از مقالات و پایاننامههای تحصیلی در ایران پایان تاریخ با نظریهی شیعه درباره پایان جهان و به اصطلاح مقایسههایی شده به این دو تا که به نظر من ارتباط ویژهای بین این دو دیده نمیشه یا مثلا بعضیها ترامپ رو سمبل افول هژمونی آمریکا میدونن و به عبارتی پایانی میدونن برای پایان تاریخ آقای فوکویاما,دلیلشان هم پیدایش راههای رشد و توسعهی غیر از الگوی لیبرال دموکراسی غربیست مثل راههای توسعه چین و روسیه و مشکلات و تعارضات گوناگون منطقهای و فاصله طبقاتی و چیزهایی از این دست.