هخامنشیان
- Radio51_Admin
- اپیزودها
- فروردین 23, 1403
رادیو پنجاه و یک شماره پانزده هخامنشیان.شما روی موج رادیو پنجاه و یک هستید جایی که از هنر پویایش ژئوپلیتیک حرف زده میشه.در این پادکست در مورد یکی از بزرگترین و استثناا خوشنام ترین امپراطوریهای جهان یعنی امپراطوری هخامنشی حرف میزنیم و نگاهمون رو معطوف به جنگ نیابتی در این امپراطوری و پیامد هاش رو برای یونان و در نهایت یک نامهی معروف می پردازیم که تاموس جفرسون نویسنده پیش نویس اعلامیه استقلال از پدران بنیان گذار آمریکا و سومین رئیس جمهور این کشور به نوهاش دربارهی کوروش نامه نوشته گزنفون که دربارهی پرورش کوروش بنیان گذار سلسله هخامنشیه می پردازیم.شاهنشاهی هخامنشی سالهای پونصد و پنجاه تا سیصد و سی پیشازمیلاد به دست کوروش تاسیس شد،این دولت تقریبا تمامی دنیای اون روز رو زیر رهبری خودش داشت این امپراتوری در سال چهارصد و هشتاد قبل از میلاد بین پنج تا هشت میلیون کیلومتر مربع یعنی میشه گفت از دره سند هند تا رود نیل در مصر و حتی ناحیهی بنغازی در لیبی امروز و از رود دانیو یا همون دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی وسعتش بوده.اقوام و ملل مختلفی با ادیان و فرهنگ و آداب و رسوم متفاوت در اون زندگی میکردند که دربارهی رواداری و کثرت گرایی این حکومت بین تقریبا تمامی تاریخ دانان و پژوهشگران جهان باستان اتفاق نظر وجود داره.خاندان هخامنشی که همان پارسیان باشند در حواشی خلیج پارس پا گرفت و به تدریج به مدت دویست سال تقریبا فرمانروای همهی جهان آن روزگار شد.حکومت متمرکز راههای ارتباطی زبان رسمی و ارتش وسیعی از نوآوریهای این حکومته که بعدها مورد تغییر دیگران قرار گرفت.فتح یهودیه توسط ایرانیان باعث این شد که شاهنشاهی هخامنشی در متون دینی یهودی ها و مسیحی ها از اهمیت زیادی برخوردار بشه،چند سوره از کتاب عهد عتیق در این باره وجود داره سورهی معروف (۳:۴۷) عناصری چون کثرت گرایی رواداری حکومت متمرکز آزادی ادیان و فرق باعث این شد که هگل فیلسوف بزرگ و از پدیدآورندگان ایدئالیسم آلمانی و نظریهی دیالکتیک که بعد ها شاگردش مارکس به شیوه خودش برای تبیین و تفسیر جهان استفاده کرد نظریهی مهمی ارائه میده که من اول سعی میکنم آلمانیش و براتون بخونم و بعد ترجمش. هگا میگه که:(۴:۲۸)ترجمه خلاصش این میشه که پارسها اولین قوم تاریخین و حکومت پارسی اولین حکومتیه که سپری شده است،ایرانیا اولین ملت تاریخی هستند با امپراتوری ایران ما وارد روابط تاریخ میشویم،حالا من سعی میکنم این و از ترجمهی کتاب عقل در تاریخ نوشتهی هگل که نوشته زنده یاد حمید عنایت استاد علوم و فلسفه سیاسی دانشگاه تهران ترجمش کرده و متاسفانه خیلی زود از میان ما رفت از این کتاب براتون یه تیکه ای هم نقل میکنم که یه بخشی هم در اون هست:ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند و ایران نخستین امپراتوری از میان رفته تاریخ است،اگر امپراطوریهای چین و هند جایگاهی برای خود در تاریخ داشتهاند تنها از دیدگاه خودشان و ما بوده است ولی از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود میدرخشد و پیرامونش را روشن میکند سربرمیزند و ادامه میده اصل تکامل با تاریخ ایران آغاز میشود پس آغاز تاریخ جهان به معنای درست از اینجاست.دوستان اگه علاقه مند باشند میتونن کتاب عقل در تاریخ ترجمهی زندهیاد حمید عنایت مراجعه کنند که به تفسیر در این باره صحبت میشه.اگه به خاطر داشته باشید در پادکست مربوط به آریاییان بخشی رو اختصاص داده بودیم به بعضی واژهها و تعابیر یکی از اونها کلمهی ساتراپ بود که یونانی شده واژه شهرب،شهرب به اصطلاح پارسی به معنی فرماندار یا شهردار.قلمرو هخامنشیان از تعدادی ساتراپی تشکیل شده بود که ساتراپش رو یعنی فرماندارش رو شاه هخامنشی منصوب میکرد و اونا نمایندهی به اصطلاح تامالاختیار قدرت مرکزی در مرکز اداری اون ساتراپی بودند،اون ساتراپ ها به دلیل قلمرو وسیع شاهنشاهی هخامنشی هیچ وقت به طور یکسان به اصطلاح اداره نمیشن.ساتراپ ها خودشون با ساتراپیهای همسایه برای پیشبرد امور خودشون دست به تصمیمات تاکتیکی استراتژیکی خاص اون منطقه میزدن چمیدونم مثله بخشودگی های مالیاتی و عفو مجرمان و این طور مسائل که بتونن امنیت و ثبات شاهنشاهی رو تضمین کنند،یکی از کارهای دیگشون همون که اسمش و گذاشتیم وصلتهای استراتژیک و نهایت عملگرایانه اینگونه وصلتهای ساتراپی که نوعی همبستگی بین افراد با نفوذ محلی منجر میشد البته گاهی هم باعث دردسر حکومت مرکزی میشد چون این سرکردگان و اشراف محلی یه جوری اشتراک منافع پیدا میکردند و دست به ایجاد حکومت خود مختار و به اصطلاح جداسری از قدرت مرکزی میزدند.اما اجازه بدید بپردازیم به مقولهی جنگهای نیابتی در دوران امپراطوری هخامنشی که تمرکز عمدهی ماست روی هخامنشیان.در پادکست قبلی خدمتتون عرض کردم جنگ نیابتی یا پراکسی وار وضعیتیه که قدرتهای درگیر به جای درگیری مستقیم با هم از گروهها یا دولتهای دیگه استفاده میکنند جهت پیشبرد منافع استراتژیک نظام سیاسی خودشون.دولت هخامنشی با ایجاد ساتراپی های متعدد برای جنگیدن با نیروی مقاوم از شمشیر به مزد های موجود در ساتراپیهای گوناگون سربازگیری میکرد و این نیروها عمدتا پیاده نظام ارتش بودن نه سواره نظام،استخدامشون هم توسط خود ساتراپ هر ناحیه انجام میشد و شاهان هخامنشی در این امور دخالت نمی کردند.بهترین نمونه ورود گزنفون به عنوان سرباز در سپاه کوروش صغیر نه کوروش کبیر مثلا توسط دوستش انجام شد.گزنفون فیلسوف و تاریخدان یونانی که بعدا مفصل دربارش حرف میزنیم بین سالهای چهارصد و سی تا سیصد و چهار پیش از میلاد زندگی میکرده،شاگرد سقراط بود و به عنوان سرباز شمشیر به مزد در جنگ کوروش صغیر علیه برادرش اردشیر دوم شرکت داشت،دربارهی کتاب معروفش cyropaedia یا کوروش نامه در ادامهی پاکست بیشتر حرف میزنم.تسلط هخامنشیان بر دریاهای آزاد غرب مثل دریای سیاه و مدیترانه باعث قطع رابطه تجاری یونانیها و مصری ها شد و در نتیجه در نتیجه درگیریهای داخلی بین دولت شهرها مردم فقیر و فقیرتر شدن و یکی از راههای امرار و معاششون گذشتن از دریای اژه و به استخدام ارتش ایران درآمدن بود.دقیقا به همین شیوه به کارگیری شمشیر به مزدان در بابل انجام شد و با نگاه به لیست افراد زیر پرچم در پادگانها میشه اسامی مثل (۱۱) و غیره برخورد که اون اسناد نشون میده که هخامنشیها برای تامین امنیت ساتراپهای شمال آفریقا از شمشیربازان بابلی و یهودی استفاده می کردند.تعداد زیادی سرباز از مردمان مصر لیبی و حبشه از شمال آفریقا جذب سپاه هخامنشی شدن،شمشیر به مزدان مصری طبق اسناد بیشتر از شهر ممفیس بودند و در نیروی دریایی خدمت می کردند، هرودوت میگه اپیچی های با لباسهای مخصوص پوست پلنگ و شیرشون در لشکرکشی خشایار شاه به یونان حضور داشتند.لیبییای شمشیر به مزد در سپاه کمبوجیه و داریوش خدمت می کردند،حضور سربازان شمشیر به مزد در دفاع از مرزهای امپراطوری شاهان هخامنشی رو پس از اطمینان از امنیت مرزی به فکر انداخت که چگونه از یک استراتژی مهار دوگانهی خودشون در جنگهای پروپنیزی استفاده بکنن.اجازه بدین خلاصه ای از این جنگ خدمتتون بگم یعنی جنگ های پلوپونزی. این درگیری به یک سلسله از جنگهایی گفته میشه که بین سالهای چهارصد و سی و یک تا چهارصد و چهار قبل از میلاد در بین شهرهای یونان به خصوص بین آتن و اسپارت در جریان بود،شاید یه دلیل عمدهاش ساخت متفاوت سیاسی اجتماعی در این به اصطلاح به دولت شهر بوده مثلا فرض کنید قدرت در آتن دست دموکراسی برده دار بود و حال اینکه در اسپارت دست آریستوکراسی بردار بود،پس از پیروزی یونانیان در زمان خشایارشاه یه اتحادیهای بین شهرها به رهبری آتن ایجاد شد و در نتیجه یه سری شهرای دیگه از قدرتگیری آتن و رهبری بلامنازعش بر دریا دچار نوعی نگرانی و خشم و حسادت شدن،اینجا بود استراتژی مهار دوگانه ایران وارد عمل میشه،اولش از برخی از پولیسها یا همون شهرهای ضد آتن مثل اسپارتها حمایت میکنه چون اونا یعنی اسپارتا میخواستند حزب الیگارشی در آتن قدرت رو در دست بگیره،حمایت دانش دوم یه سیاست قطعی نبود چون از آتن هم حمایت میکردن شاید بیشتر از اسپارتا،چون دشمنان آتن از جمله اسپارتها در پلوپونز اقامت داشتند به همین خاطر به گروه پلوپونزی مشهور شدند.اینم خدمتتون بگم که پلوپونز یه شبه جزیرهی بزرگیه در جنوب یونان توسط خلیج کویت از قسمت شمال یونان جدا شده. جنگهای پلوپونزی رو میشه به سه دوره تقسیم کرد،دوره اول ده سال طول کشید و نتیجه قطعی نداشت در دوره دوم از سال چهارصد و شونزده تار چهارصد و سیزده قبل از میلاد بود که به جنگ سیسیل مشهوره تو این جنگ نیروی دریایی آتن به جزیره سیسیل حمله کرد اما اسپارتا با پشتیبانی شاه بزرگ این عنوانی که اونا یعنی یونانیها و اسپارتا به شاهان ایران میدادند منظورش داریوش دوم،به پشتیبانی داریوش دوم حمله کردند و تجهیزات دریایی آتنیها را منهدم کردند و سپاهیانش رو در سیراکیوز جنوب شرقی سیسیل در هم شکستن.پیمان اتحاد اسپارتیها با ابر قدرت جهان امروز پشتوانهی اهالی سیسیل شد و شکست سنگین آتنیها در این نبرد باعث اسیری تعداد زیادی از سربازان شون شد و سیراکیوزیها برای تحقیر بیشتر آتنیها روی پیشونی اسرا مهر اسب می زنند و به عنوان برده در بازار میفروختن،گفته میشه که اسرای یونانی برای تاثیرگذاری روی زندانباناشون اشعار اوریپید رو که مورد علاقهی اونا هم بود یعنی مورد علاقه سیسیلی ها هم بود براشون دکلمه میکردند و همین باعث آزادی خیلی هاشون شد و عدهای دیگشون که گرسنه و تشنه برای پیدا کردن راه فراری بودند در در و دهات با دکلمه قطعه شعری از اوریپید آب و غذا می گرفتند و وقتی به یونان رسیدن این اتفاقات رو برای خود شاعر یعنی اوریپید هم به اصطلاح شرح دادند،این داستان من و یه جورایی یاد داستان مشابهی میندازه که قرنها بعد اتفاق افتاده یعنی سالهای هشتاد قرن بیست.ماجرا از این قراره که خانم شیمل خاور شناس و مولوی شناس معروف آلمانی که دو بار در سال هزار و نهصد و شصت و سه و هزار و نهصد و شصت و شیش به ایران سفر کرده و در کنگره ایران شناسی هم سخنرانی کرد و شهر های زیادی رو دیده مثل اصفهان و شیراز و جاهای دیگر رو کتابهای زیادی از جمله دربارهی ادیان مولانا و عرفان نوشته.در یه مصاحبهای یه داستانی رو تعریف میکنه که خیلی جالبه،خانم شیمل که اواخر عمرش در دانشگاه هاروارد تدریس میکرد از قرار دانشجویی داشته به نام جان این جان بعد از به اصطلاح فارق التحصیل شدن از دانشگاه به وزارت خارجه آمریکا میپیونده و از قرار محل خدمتش میشه تهران و بعد از انقلاب و در جریان گروگانگیری جزو گروگانها بوده،خلاصه بعد از جریان گروگان گیری برمیگرده و میره سر کلاس داستانی برای استادش یعنی خانوم شیمل تعریف میکنه که از این قراره،میگه که من اونجا توی سلول بودم و نگهبانی داشتم که پشت سلول من قدم میزد بعد از مدتی شروع کردم بعضی از اشعار مولانا رو که از بر کرده بودم به اصطلاح دکلمه میکردم،این تاثیر عجیبی روی اون سرباز نگهبان گذاشت و رفتارش کاملا با من تغییر کرد هر چی میخواستم در در اختیارم میذاشت و از این داستانها،البته من فکر میکنم این جان فکر میکنم مطمئن نیستم آدمی باشه به نام جان لمبرت که ایشون در ایران بوده و جزو گروگانها بود و اتفاقا آقای خامنهای که اون موقع رئیس جمهور بودن در زندان هم با ایشون ملاقاتی داشتند و با همدیگه فارسی حرف میزدند و آقای لیمبرت فارسی رو بسیار سلیس هم حرف میزنه و من فکر میکنم این جان همین آقای لیمبرت باشه به هر حال این دو تا داستان یه جوری شباهت هایی داشته گاهی ادبیات میتونه خشم و به مهربانی تبدیل کنه ظاهرا بگذریم از این داستان.دور سوم جنگها با تصرف آتن توسط اسپارت که مورد پشتیبانی ایران بودند خاتمه پیدا کرد،نبرد نهایی یعنی نبرد نهایی دریایی در سواحل جزیرهی لسبوس اتفاق افتاد،جزیره لسبوس جزیرهی کوچیکیه که بعد از شروع جنگ سوریه به سر زبانها افتاد و تعداد زیادی پناهنده از طریق ترکیه با همین قایقهای پلاستیکی وارد این جزیره شدند که تعدادشان بیش از سیزده هزار تا بود که یکی دو ماه پیش شاید در این کمپ این پناهندهها آتشسوزی شد و خوشبختانه کسی صدمه ندید به هر حال این جزیرهی لسبوس جزیرهای که زمان هخامنشیان محل درگیری سپاه اسپارت و سپاه نیروی دریایی یونان بود.تو این نبرد دریا سالار لوساندلوس فرمانده عملیات اسپارت ناوگان آتن رو محاصره کردن،آتنیها محاصره رو شکستن لوساندلوس پیشنهاد صلح بهشون میده اما آتنیها این پیشنهاد رو رد میکنند و همین که با محاسبهی توازن قوای موجود چیزی جز شکست برای آتنی ها ببار نیوورد.اسپارتا با کمک مالی ایران به استخدام تعدادی دریانورد جدید و این بار هم به فرماندهی لوساندروس دریاسالار نامدار اسپارت تمامی کشتیهای نیروی دریایی آتن و در هم شکستن،نتیجهی این جنگ حضور استراتژیک ایران در اوراسیا بود.اگه بخوایم از آنچه گفته شد تحلیل مختصری بدیم اینه که جانشین خشایارشاه یعنی پسرش اردشیر یکم سیاست مهار دوگانه رو برای گسترش قدرتش در اورآسیا به کار گرفت یعنی هم به آتنیها و هم به اسپارتیها کمک میکرد،تاکتیک تطمیع دولتمردان آتن و جلب توجه آنها به پارسیا باعث تضعیف اونچه که ما امروزه بهش میگیم ایران هراسی در یونان شد،این استراتژی تا اون موقع در روابط دیپلماتیک دولت ها به کار گرفته نشده بود پس از مرگش در سال چهارصد و بیست و سه قبل از میلاد پسرش داریوش دوم که حاصل وصلت او با یک همخوابه بابلی بود در همون سال به قدرت میرسه،داریوش دوم دقیقا همون سیاست پدرش رو ادامه میده با پخش طلای ایران بین دو نیروی متخاصم یعنی آتن و اسپارت جنگ رو فرسایشی میکنه به این دلیل که بتونه تسلط خودش رو در آسیای صغیر تثبیت کنه و در این راه موفق میشه و با استقرار پادگانهاش در اون نواحی بعدا به جمعآوری مالیات میپردازه،برای اجرایی کردن سیاست مهار دوگانه دو تن از سیاستمداران ورزیده پارس رو مسئولی این کار رو کرد،(۲۲:۱۶)استراتژی حمایت از اسپارت ها رو پیشبرد و فراناباز به آتن،هدف استراتژی مهار دو طرف و پیروزی پارس ها بود بنابراین در دوره فرمانروایی داریوش دوم ایران از لحاظ سیاست خارجی به ویژه در یونان و گستراندن جنگ نیابتی به اصطلاح جنگ نیابتی بسیار قوی بود و استراتژی کارآمدی رو در این رابطه به کار بست و موفق شد خلاصه که دولتها در طول تاریخ برای جنگهای نیابتی توضیحات و توجیهات زیادی دارن و سعی میکنند برای در قدرت موندن وگسترش دامنه نفوذشون با هزینهی کمتر یا هزینه دیگران به این مهم بپردازند،یک کاربرد دیگر جنگ نیابتی ایجاد اهرم فشار علیه همدیگست،اگه خاطرتون باشه گفتیم که جنگهای پروپنیزی در فاصلهی سالهای چهارصد و سی و یک تا چهارصد و چهار قبل از میلاد در جریان بوده،چند نام مشهور که الان اسمششون رو میبرم در این دوره زندگی میکردن مثلا افلاطون فیلسوف و ادیب نامدار یونان و شاگرد سقراط کتاب معروف جمهور افلاطون رو در سال سیصد و هفتاد و چهار قبل از میلاد یعنی درست زمانی که ایرانیان به اصطلاح حاکم به مقدرات یونان بودن نوشته.گزنفون شاگرد دیگهی سقراط در این جنگ یعنی جنگ های پرونیزی شخصا شرکت داشته و حتی زخمی میشه،بعدها که به عنوان سرباز جنگ نیابتی وارد ارتش اجارهای کوروش صغیر میشه که علی اردشیر دوم میجنگیده مورد خشم آتنیها واقع شد چون آتنیها طرفدار اردشیر دوم بودند،گزنفون از آتن تبعید شد و تا آخر عمر بین اسپارت ها زندگی کرد،توسیدید یا توکودیدس مورخ نامدار یونان که کتاب جنگهای پلوپنیزی رو نوشته خودش آتنی بود و تاریخ جنگی رو نوشته که بین آتنیها و پلوپنیزیها بود او این تاریخ رو هنگام شروع جنگ یعنی درست سال چهارصد و سی و یک قبل از میلاد آغاز کرده و خودش هم در این جنگ شرکت داشت و در سال چهارصد و بیست و چهار قبل از میلاد فرمانده یکی از واحدهای نیروی دریایی آتن بود،کتاب مفصل تاریخ جنگ پلوپونزی نوشته توسیدید رو آقای محمد حسن لطفی به فارسی ترجمه کرده.جرج سارتن در نقد کتاب توکودیدس از زبان خودش مینویسه:این جنگ چیزی بیش از جنگ داخلی در میان یک ملت بود چرا؟که پای ملتهای دیگر را نیز به میان آورده است اسپارتیان در پایان کار به کمک ایرانیان بود که در جنگ پیروز شدند.و اما حالا به موضوعی اشاره میکنم که مستقیم به اون چیزی که توضیح دادم ربط نداشته باشه ولی چون دارای یک نوع اهمیت استراتژیک هستش از این پادکست به بعد تا زمانی که در تاریخ ایران موضوعیت داشته باشه در همون پادکست اشارهی کوتاهی با اون خواهم داشت و اون موضوع رو من اسمش و گذاشتم وصلتهای استراتژیک و به غایت مصلحت گرایانه.در طول تاریخ صاحبان قدرت همیشه تلاش کردند در جهت حفظ و تثبیت و گسترش قدرتشان استراتژیهای گوناگونی رو به کار ببندند،شاهان در کل ساختار قدرت همیشه در تعمیر هرچه بیشتر قدرتشون وقت (۲۶:۳۱) در جغرافیای زیرفرمانشان بودند.تداوم سلطه استراتژی های متنوعی رو می طلبید،یکی از این راهکارها استفاده از فرزندان خودشون بود به مثابه ابزار سیاسی استراتژیک چگونه؟وصلتهای استراتژیک درون خاندانی و برون خاندانی یکی از اهرمهای کارآمد حفظ و گسترش قدرت بود،کمترین توجهی به احساس آدمهایی که ابزار این راهکار بودن نمیشه،مساله قدرت بود و چگونگی تقسیم اون در جغرافیای زیر حکمرانی.به روایت هردوک،آستیاک یا آستیاژ آخرین پادشاه ماد دخترش ماندانا رو به وصلت کمبوجیه که از یک خانوادهی پارسی بوده در میاره که خود آقای کمبوجیه فرد مهمی در انشان بود نتیجه این وصلت شخصی بود به نام کوروش بنیانگذار بزرگترین امپراطوری تاریخ و به قول هگل اولین دولت در جهانه.ملکه ماندانا مادر کوروش و دختر آستیاژ در انتقال قدرت به پسرش کوروش تاثیر انکار ناپذیری داشت، نفر بعدی رکسانا یا روشنک دختر داریوش سوم به دلایل استراتژیک و به منظور ایجاد حسن رابطه بین یونان و ایران تن به وصلت با اسکندر میده،اینها دو نمونه بودند و پادکستهای آینده به موارد دیگهای از این وصلتهای استراتژیک به غایت مصلحت گرایانه خواهیم پرداخت.و اما اون نامهای که ازش صحبت کرده بودم،کوروش بنیان گذار سلسله هخامنشیان نیازی به معرفی نداره بابلیها اون و برگزیده مردوک یا مردوخ میدونستن،مردوک یا همان مردوخ یکی از این خدایان باستان بابل که خدای باروری و آفرینش بود،جایگاه ویژهای در تاریخ یهود داره در تورات واژه عبری ماشیح به مفهوم مسیح یا منجی برای کوروش استفاده شده و دست کم بیست و سه بار با احترام ازش یاد شده،نامش در رسالهی اشعیای ثانی کتاب عزرا کتاب دانیال اومده و در آیات خاصی از او به عنوان کسی که مقدر شده تا اسرائیل رو حفظ کنه.هرودوت تاریخ نگار یونان میگه:پارسیان از او چونان یک پدر سخن میگفتند زیرا وی مهربان بود و از آنچه برای ایرانیان نیکو بود کوتاهی نمیکرد.خلاصه اینکه پارسیها اون و پدر،روحانیان بابل او رو برگزیده مردوک یهودی ها او رو مسیح فرستاده شده از جانب یهوه و یونانیان او رو فاتحه بزرگ و سیاستمداری باهوش میدانستند.گزنفون در کوروش نامه اون رو حکمران آرمانی و ایدهآل توصیف میکنه،همهی اینا رو گفتم تا برسم به یه متن کوتاه اول انگلیسیش رو براتون میخونم،هیچگونه شکی ایجاد نشه که ممکنه جعلی باشه.(۳:۰۹)باید به خواندن لاتین در اوقات فراغتت به سختی ادامه بدی بهت توصیه میکنم بدون وقفه در هر دو زبان یونانی و لاتین تاریخ و شعر بخونی در یونانی اول از همه کوروش نامه رو شروع کن و بعدش هرودوت توسیدید آنابازیس وهلنیا گزنفون زندگی پلوتارک(۳۱:۱۲) میدونید نویسندهای این متن کیه؟توماس جفرسون پیشنویس اعلامیه استقلال از اولین پایهگذاران آمریکا و سومین رئیس جمهوری این کشور در حقیقت این سطر بخشی از یه نامه است که او به نوه اش فرانسیس اپس که میخواست وارد دانشگاه بشه نوشته کی نوشته؟حدود دویست سال پیش،دویست سال پیش یکی از شخصیتها و رهبران برجسته تاریخ جهان از رهبر برجسته دیگری که بیش از دو هزار سال قبل از او اولین دولت جهان رو تشکیل داده حرف میزنه کتابی که او توصیش میکنه کوروشنامه است نوشته گزنفون تاریخ نگار و سرباز نیابتی یونانی قرن پنج پیش از میلاد،اون دربارهی کوروش نوشته،جالبه بدونید که جفرسون در یه نامه دیگه از دوست ایتالیاییش فیلیپ مازی درخواست ترجمه تازهای از اون کتاب به زبان ایتالیایی میکنه،دست کم چهار چاپ مختلف از کورشونامه در کتابخانه شخصی جفرسون به ثبت رسید و جفرسون تو یکی از اونا با خط خودش دست به مقایسهی ترجمهی دو نسخه از کتاب زده،پادشاهی کوروش برای گزنفون که در سالهای چهارصد،چهارصد و یک پیش از میلاد از نزدیک با ایرانیان آشنا شده بود تاثیر گرفته.پادشاهی کوروش برای اون یه الگو بود برای گزنفون،الگویی برای بنیان های یک امپراطوری ایده آل،پادشاهی کوروش اون الگوییه براش که مردمانی از اقوام و مذاهب و ملل مختلف با مدارا در کنار هم میتونن زندگی کنند.کوروش نام تاثیر قابل توجهی به اسکندر مقدونی و جولیو سزار داشت بعد یه جورایی به دست فراموشی سپرده شد،پس از رونه ساز و عصر روشنگری دوباره مطرح شد و با ترجمههای جدید مورد توجه فلاسفهی سیاسی واقع شد از ماکیاولی و ژان ژاک روسو تا بنجامین فرانکلین برای پس زدن تفکر سیاسی قرون وسطایی و ساختن جامعهی مدرن حکومت اخلاق محور به کوروش نامه گزنفون رجوع میکند،طبیعتا این منابع ایرانی نیستند همه منابع غیر ایرانی اند.تو آمریکا غیر از جفرسون جان ارس یکی از بنیانگذاران آمریکا و دومین رئیس جمهوری کشور هم علاقه خاصی به کوروش نامه داشته و از طریق دست نوشتههای پسرش جان کویینسی آدامز ششمین رئیس جمهور آمریکا متوجه میشیم که پدرش بهش توصیه میکنه برای قبول شغل دولتی باید حتما کوروش نامه رو بخونه،جفرسون از اولین شخصیتهای سیاسی جهان مدرنه که عمیقا به جدایی دین از دولت و سکولاریسم اعتقاد داشت و با تمام توان در جهت اجرایی کردنش کوشید،منشور آزادی مذهبی رو که او دویست و چهل سال پیش نوشته اساس جدایی کلیسا از دولت در ایالت ویرجینیا و پس از اون آمریکا قرار گرفت،بیطرفی حاکمیت رو در قبال مذهب تضمین میکنه این پیشنویس.فرانسویها که این همه به سکولاریسمشون مینازن هشتاد سال بعد از مرگ جفرسون صاحب قانون مشابه ای شدن.تجربهی کوروش هخامنشی در بکارگیری سیاست رواداری مذهبی و عدم تحمیل دین رسمی که در کوروشنامه وجود داره الگویی شد برای جفرسون،حکومتی با اون درجه از وسعت و پهناوری و با وجود بحرانهای مربوطه همواره آزادی عقاید رو تضمین میکنه.استدلالش این بود،وقتی کوروش بتونه در دنیای باستان با اون همه فرق دینی و قوم قبیله که همواره درگیر هم بودن بی طرفی رو در مناقشات فکری عقیدتی ایدئولوژیک حفظ بکنه حتما چنین چیزی در جهان مدرن ممکنه.تاثیرپذیری جفرسون از این وجه حکمرانی تعدادی از پادشاهان هخامنشی رو میشه در یادداشتهایی که در حاشیهی کتاب رساله در باب آداب و روح ملتها اثر ولتر فیلسوف سیاسی عصر روشنگری فرانسه نوشته هم میشه دید. عدم تحمیل دین رسمی و رواداری داریوش یکم که ادامهی پادشاهی کوروش بوده نظرش رو جلب کرده.ریچارد فرای ایران شناس آمریکایی در سالهای آخر عمرش روی پروژهی تاثیر کوروش بر بنیانگذاران آمریکا کار میکرد.جای تاسفه که درست همون موقع که توماس جفرسون و هم مسلکانش روش حکومت داری مدرن و بنیادهای اندیشهی سیاسی نور و تو ویرانههای امپراطوری کوروش در آثار نوشته شده یونانی و لاتین جستجو می کردند تو وطنش ایران او موجودی گمنام بود و سنگ قبرشم به نام آرامگاه مادر سلیمان نبی شناخته میشد تا اینکه در سال هزار و هشتصد و هجده یک دیپلمات و جهانگرد بریتانیایی پس از حدود هزار سال گمنامی نشون داد که اون بنای سنگی واقع در دشت مرغاب ایران چیزی جز مقبره کوروش هخامنشی نیست.اجازه بدید به دو مطلب دیگه اشاره کنم که شاید مستقیما به رابطهی تاریخی جفرسون و کوروش نداشته باشه ولی به نوعی به تفکرات اون دو مرتبط.اولیش قرآن جفرسونه،بله جفرسون قرآن رو هم مطالعه کرده بود،قرآنی که اون خونده بود در سال هزار و هفتصد و سی و چهار میلادی به انگلیسی ترجمه شده بود ترجمش مال شخصی بود به نام جورج سیل خاورشناس انگلیسی که از عربی به انگلیسی ترجمش کرده بود و اسمش القرآن المحمد بود،این قرآن در حال حاضر تو کتابخانهی کنگرهی آمریکا نگهداری میشه،این قرآن رو وقتی دانشجوی حقوق بود خریده بود که بتونه تاثیر اسلام رو بر نظام حقوقی کشورهای جهان مطالعه کنه شاید بتونه نظام عمومی امپراطوری عثمانی رو بشناسه.طبق برآوردهای تاریخی حدود بیست درصد از زنان و مردهایی که در فاصلهی قرن هفدهم تا نوزدهم به عنوان برده به آمریکا برده شدن یا آورده شدن مسلمان بودن،جفرسون در سند تاریخی اساسنامهی ویرجینیا برای آزادی مذهب اونکه اشاره کردم،نوشته:حق عبادت برای یهودیها غیر یهودیها مسیحیها و محمدان هندوها و کسانی که به هر مذهبی کافرند محفوظه.در گذشته کلمهی محمدان برای مسلمانان به کار گرفته میشده.جالب اینجاست که دویست سال پس از مرگ جفرسون رشیده طلیب چهل و دو ساله که فلسطسنی تبار و مسلمان یا به قول سومین رئیس جمهور آمریکا از محمدان با دست گذاشتن بر روی قرآن جفرسون سوگند میخوره تا کنار قانونگذاران ایالات متحده بنشینه،ایشان نمایندهی مردم میشیگان در کنگره آمریکا هستند.به این دوراندیشی کوروش و جفرسون به عنوان یک انسان به نظر من باید افتخار کرد.جفرسون دوستدار کوروش شد ولی ریچارد فرای شهر شناس و ایران شناس برجسته آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد عاشق ایران بود او بیش از هفتاد سال از عمرش رو صرف مطالعه و پژوهش دربارهی تاریخ و فرهنگ فلات ایران کرد.او وصیت کرده بود که او رو در حاشیه زاینده رود کنار استادش پروفسور پوپ دفن کنند،ولی متاسفانه خانوادهاش پس از هفتاد و سه روز سردواندن و بلاتکلیفی مجبور شدن جسدش رو بسوزونن.آقای کاظم موسوی بجنوردی رئیس دایرة معارف بزرگ اسلامی وسیع او بود و میخواست وصیت نامهاش رو عملی کنه.در یک مصاحبه ای میگه سه تا نامه برای رئیس جمهور،وزیر خارجه و استاندار اصفهان نوشته ولی هیچ کدوم پاسخ مستقیمی به او ندادند.محافظه کاران به حیلههای مختلف انواع بهانه تراشی تظاهرات به اصطلاح خود جوش مردم شهید پرور اصفهان و غیره مانع این شدند.موضوع خیلی طولانیه ولی اجازه بدید مطلب و با نامهی سرگشاده دویست و سی و سه استاد دانشگاههایی چون صنعتی شریف،تهران،امیرکبیر،صنعت،صنعتی اصفهان،یاسوج شیراز فردوسی مشهد و غیره که خطاب به حسن روحانی نوشتن پایان بدن.در این نامه آمده استاد ریچارد فرای ایران شناس مشهور و خدمتگزار صادق تاریخ و فرهنگ ایران که در شصت سال گذشته خدمات درخشانی در شناساندن فرهنگ و تاریخ ایران و به خصوص نقش آن در بست تمدن اسلامی داشته است اخیرا به رحمت ایزدی پیوست،بنا به وصیت آن مرحوم قرار است پیکر او در شهر اصفهان و در کنار زاینده رود به خاک سپرده شود،کوششهای این افراد در چند دههی اخیر باعث شده است که علیرغم تبلیغات بسیار نامساعد رسانهها مفهومی به عنوان فرهنگ غنی ایرانی در جوامع غربی شکل گرفته و گسترش یابد به طوری که حتی سیاست مداران دنیای غرب نیز همواره با احترام فراوان از فرهنگ غنی ایران یاد میکنند،جامعهی دانشگاهی ایران با توجه به سال فرهنگ از جنابعالی و دولت محترم انتظار دارد که نسبت به اجرای وصیتنامه استاد ریچارد فرای با احترام و تشریفاتی که شایستهی اون خدمتگزار عزیز است اقدام لازم انجام شود،طبیعیست که تعلل در این امر نتایج ناگواری برای منافع ملی و سابقهی فرهنگی کشور خواهد شد.همونطور که خدمتتون عرض کردم این نامه هم تاثیری نداشت و متاسفانه خانوادهاش پس از هفتاد و سه روز سرودواندن و بلاتکلیفی جسد این استاد بزرگ رو سوزوندن.